۲۵ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۲
محمدالیاس قنبری

حزب‌اللهی، همان متدین نیست!

کد خبر : ۱۴۲۸۹۳
"صراط" - در ساده‌ترین مواجهه و بی‌هیچ تعمق و انتزاع نظری، لفظ «حزب اللهی» مرا به یاد گزینش سازمان‌های دولتی می‌اندازد که از متقاضی استخدام می‌خواهند نام چند نفر از حزب اللهی‌های فامیل یا حزب اللهی‌های محل را در فرم گزینش بنویسند. وقتی به این قسمت فرم می‌رسیدم بدون هیچ درنگی افرادی که در سپاه کار می‌کردند یا در مسجد و بسیج محل فعال بودند را قید می‌کردم. یکی دیگر از اقوام که اهل هیأت و برادر شهید هم هست را نیز می‌نوشتم. از میان دوستان نیز آنهایی را که افرادی دغدغه‌مند و فعال در امور سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بودند ذکر می‌کردم. اما بسیاری از افراد دیگر را می‌شناختم که متدین و مومن و اهل رعایت احکام شرع بودند ولی هنگام پر کردن فرم‌های مذکور، حزب اللهی قلمداد نمی‌شدند.

اما چرا آن‌ها با اینکه اهل تدین و رعایت احکام شرع بودند حزب اللهی قلمداد نمی‌شدند؟ حزب اللهی و متدین چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ می‌توان چهار نسبت میان این دو مفهوم فرض کرد. الف) شاید برخی به نسبتی این همانی میان حزب اللهی و متدین قائل باشند و هر آن کس را که اهل تدین باشد حزب اللهی بدانند. ب) ممکن است این طور پنداشته شود که مفهوم عامی به نام تدین وجود دارد که قسمی از اقسام آن، حزب اللهی‌ها هستند (و لابد برخی متدینین هم هستند که حزب اللهی نیستند.) با این نگاه تفاوتی میان حزب اللهی و سایر متدینین وجود ندارد. همه متدینین، متدین‌اند چه حزب اللهی باشند و چه غیر حزب اللهی. مهم همین است که همه آن‌ها اهل دیانت و رعایت احکام شرع‌اند. حزب اللهی بودن یا نبودن، فرع داستان است. ج) تلقی سوم، حزب اللهی بودن را چیزی فرا‌تر از متدین بودن تعریف می‌کند. گویی حزب اللهی کسی است که از تدینِ صرف فرا‌تر رفته است و چیزی اضافه‌تر از سایر متدینین دارد. در این نگاه، حزب اللهی کسی است که به تدین و رعایت احکام شرع بسنده نمی‌کند و علاوه بر اهل دیانت بودن به معنای عام، در نسبتی که با امر سیاسی برقرار می‌کند از سایر متدینین تمایز می‌یابد. در این رویکرد، دیگر حزب اللهی بودن، فرع بر تدین نیست بلکه نوعی فراروی از تدین عام و اصالت دادن به بعد سیاسی و اجتماعی در هویت دینی فرد است. از تعریف اول (این همانیِ حزب اللهی و متدین) که بگذریم در دو تلقی دیگر، حزب اللهی، فردی است که هم اهل دیانت است و هم اهل سیاست. اما آیا در این دو رویکرد، سیاست و دیانت دو امر جدا از هم فرض نمی‌شوند؟ گویی حزب اللهی واجد هویتی دوپارچه است که بعدی از وجودش دیانت ورزی اوست و بعد دیگرش سیاست ورزی. در این دو نسبت اخیر، حزب اللهی در بعد دیانت، تفاوتی با سایر متدینین ندارد و دغدغه مندی‌اش نسبت به مسائل سیاسی و نظام و انقلاب و جهان اسلام، ضمیمه‌ای بر بعد دینداری و تشرع اوست. ناگفته پیداست که در این دو رویکرد نوعی تلقی سکولار از نسبت دین و سیاست نهفته است.

ما به صرافت طبع و مثلاً هنگام پر کردن‌‌ همان فرم‌های گزینش! در می‌یابیم که تلقی «حزب اللهی= متدین» قابل پذیرش نیست و «حزب اللهی= متدین + دغدغه‌مندی سیاسی و اجتماعی» (چه اصالت را به تدین بدهیم و چه اصالت را به دغدغه‌مندی سیاسی) در دام سکولاریسم می‌افتد. د) اما نسبت چهارمی نیز میان این دو مفهوم وجود دارد. حزب اللهی نه تنها‌‌ همان متدین نیست، بلکه «متدینی که سیاست ورزی هم می‌کند» نیز نیست بلکه حزب اللهی بودن از اساس تجربه دینی و دین ورزی متفاوتی است. حزب اللهی بودن نوع دیگری از دینداری است. حتی نماز و روزه حزب اللهی با نماز و روزه یک فرد متدین در معنای عام متفاوت است. دیانت و سیاست برای او دو حیطه مجزا و دو وظیفه بی‌ربط نیست. عزاداری عاشورا که برای یک فرد متدین نوعی انجام مناسک و احساس تقرب است برای حزب اللهی معنای دیگری دارد.

دو کلان روایت وفاق و تضاد در تحلیل اجتماعی، هریک جامعه را از زاویه‌ای متفاوت تبیین می‌کند. نظریه وفاق جامعه را کلی منسجم و یکپارچه می‌بیند که عناصرش در توافق با یکدیگر به سر می‌برند ولی نظریه تضاد، جامعه و تاریخ را سراسر به مثابه عرصه نزاع و کشمکش فهم می‌کند. البته جمع میان این دو نظر نیز در آراء برخی جامعه‌شناسان صورت گرفته است. با این توضیح که وفاق و تضاد از پی هم و در کنار هم معنا می‌یابند. اینگونه نیست که صرفاً تضادگرایان جامعه را پویا تلقی کنند و وفاق گرایان جامعه را ایستا بدانند. ایستایی برای جامعه‌‌ همان مرگ جامعه است. وفاق گرایان ولی به شکلی آگاه (یا ناآگاه) ترجیح می‌دهند توجه خود را به استاتیک جامعه معطوف دارند. آن‌ها ترجیح می‌دهند که جامعه را به شکلی همزمانی و در یک لحظه مطالعه کنند و مطالعه در زمانی و دینامیک را وانهند. اما آیا اساساً می‌توان در این صورت به معنایی از جهان دست یافت؟ معنا بدون حرکت چگونه می‌تواند ایجاد شود؟ جامعه در هیچ لحظه‌ای توقف نمی‌کند و اگر این طور بود که چیزی به نام تاریخ پدیدار نمی‌شد. تاریخ روایت لحظات پی در پی و سلسله علت‌ها و نیروهایی است که جامعه را به پیش می‌برد. علاقه انسان به داستان و روایت نیز از همین جا ناشی می‌شود. چون تنها با روایت است که می‌توان معنایی برای جهان به کف آورد. اساساً قصه‌ها و اسطوره‌ها روایت همین تضادهاست و تضادی اگر نباشد داستانی پدید نمی‌آید. تضاد، موتور پیش برنده تاریخ است. وفاقی هم اگر در صورت و در ظاهر مشاهده می‌شود در زیر خاکسترش آتشی از تضاد روشن است. فهم وجود تضاد در تاریخ قدم اول خودآگاهی تاریخی است. قدم بعد آن است که نیروهای متضاد و حق و باطل در میان آن‌ها تشخیص داده شود. مکاتب مادی با طرح تضادهایی چون تضاد کارگر و سرمایه دار، تضاد تمدن‌ها و از همه مضحک‌تر، تضاد توسعه یافته‌ها و تروریست‌ها! سعی می‌کنند تا توجه انسان را از تضادهای واقعی منحرف کنند. درک وحیانی از تاریخ، بنیانی‌ترین تضاد را تضاد میان حق و باطل، شرک و توحید، پیامبر و شیطان و آخرت خواهی و دنیاخواهی می‌داند.

حزب اللهی پیش از آنکه به خداوند ایمان بیاورد به طاغوت کفر می‌ورزد. (من یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی) فلذا عبادتی مانند نماز برای او نفی طاغوت است و از این حیث دلالتی کاملاً سیاسی دارد. نماز او قیام است. (اقم الصلوه) حجاب برای زن محجبه حزب اللهی تنها وسیله‌ای برای ایجاد مصونیت و اجرای احکام شرعی نیست بلکه نفی حکم طاغوت و دهن کجی به خواسته شیطان است. حزب اللهی بودن نوعی مبارزه دائمی است. حزب اللهی بودن آمیخته با نوعی خودآگاهی تاریخی و احساس تکلیف است، شاید حزب اللهی در معنای مصطلح و رایج آن در جامعه، برساخته‌ای مربوط به دوران انقلاب اسلامی و پس از آن باشد ولی نمی‌بایست فراموش کرد که پیش از این‌ها حزب الله واژه‌ای قرآنی است‌‌ همان طور که حزب الشیطان واژه‌ای قرآنی است.‌‌ همان طور که در قرآن می‌خوانیم: «الا ان حزب الله هم الغالبون»‌‌ همان طور نیز می‌خوانیم که: «الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون» البته اینکه چرا اصطلاح قرآنی حزب الشیطان، وارد زبان روزمره و گفتمان سیاسی و اجتماعی نشده پرسشی است که در جای خود جای تأمل دارد.

مسلک لیبرال دنیاخواهی فردگرایانه است و مارکسیست، دنیاخواهی جمعی. صوفی آخرت را در خانقاه فردی‌اش جستجو می‌کند ولی حزب اللهی نه تنها آخرت خواه است بلکه آخرت را برای جامعه می‌خواهد. فلذا اهل گریز نیست اهل ستیز است. مهم‌ترین عنصری که دینداری حزب اللهی را از سایر دینداری‌ها متمایز می‌کند برائت و ولایت است. حزب اللهی دریافته است که برای زیست مومنانه نمی‌توان نسبت به جامعه، قدرت و تاریخ خنثی بود. بدون برائت از باطل، حقیقت احیا نخواهد شد. ایمان به خدا مستلزم قیام برای خدا و کفر به طاغوت است. البته برائت را نباید و نمی‌توان صرفاً مفهومی سلبی دانست. سلب و ایجاب مستلزم یکدیگرند. بدون سلب ایجابی صورت نمی‌گیرد و بدون ایجاب اساساً سلبی لازم نمی‌شود. سلب و ایجاب فعالیتی مستمر است. حزب اللهی مدام در حال سلب و ایجاب است. مدام تخریب می‌کند و می‌سازد. مدام نو می‌شود و شاید به همین دلیل است که ما انقلاب و انقلابی را در استمرار می‌دانیم. انقلابی کسی است که مدام در حال بازتعریف خود و تجدید کردن ایمان خویش است و این تجدید ایمان نیازمند مبارزه‌ای دائمی است، حزب اللهی، انقلابی است و از آموزه‌ها و احکام دین درکی انقلابی دارد. اهمیت قیام برای مسلمان حزب اللهی به واقعیت تاریخی تضاد باز می‌گردد چرا که تاریخ، با تضاد نیروهای درونی‌اش به پیش می‌رود و حزب اللهی کسی است که جایگاه و رسالت تاریخی خود را در این تضاد و مبارزه دریافته است.
منبع: تریبون