پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ساعت :
۰۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۴

پدر؛ این مرد بی‌ادعا...

گرم نگاهم می­‌کند، آسمان می‌ریزد در چشمش با تمام ابرهای باریده و نباریده خودش؛ دقیق می‌شوم، خورشید سایه انداخته روی فردایم و من دارم در سایه بلند و رشید آفتابی قدم می­‌زنم که تازه از طلوع آمده است.
کد خبر : ۱۱۳۶۷۳
صراط: روزها سپری می‌شود و هنوز نتوانسته‌ام عمق محبت این مرد را دریابم، او که تمام این سال‌ها با نگاه به قدکشیدن من در چشمانش نور و شادی موج می‌زد در حالی که نور حاصل از زحمات او روشنی را برای خانه کوچکمان به ارمغان می‌آورد.

در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ می‌کند خم به ابرو نمی‌آورد و سخت‌تر از این حرف‌ها است تا بتوان فهمید و دید که او بلندتر از ادراک واژه‌ها و فراتر از قامت سپاس­‌ها است.

اینکه کسی بتواند تا این حد، بی‌دریغ عشق بورزد و این گونه لبریز از سخاوت باشد، معمایی است شگرف با پاسخی آسان؛ قداست واژه‌ای به نام پدر... اوست که می­‌تواند این گونه ارزان عاطفه ارزانی کند...

تو را به جرات می‌توان کسی دانست که یوسف نبی بدلیل اندکی سستی خداوند متعال میراث نبوت را از نسل او گرفت و پس از او فرزندانش پیامبر نشدند چرا که تکریم در خور و شایسته تو "پدر” را به جای نیاورد.

تمام دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روزها و سال‌ها دیگر در کنارم بوده و ذره ذره شده‌ای تا بتوانی خود را در سلول سلول تن و روحم پنهان کنی و اینها برای من آنقدر آشنا است که ثانیه ثانیه زندگی‌ام رنگ و بوی تو را گرفته…

در ذهن کودکی‌ام تو ای پدر تنها قهرمان بوده و مانده‌ای و امروز نیز تمام وجودم برای بیان رنج مشقت‌هایت، برای بیان فراتر از واژه سپاس آمادگی دارد تا فریاد بزنم پدر؛ مردی است بی‌ادعا...

منبع: ایسنا