۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵
کارگری در روزنامه

چیزی شبیه معجزه

کد خبر : ۱۰۹۶۵۴
"صراط" / وبلاگستان - "آرش فهیم" نویسنده وبلاگ "کارگری در روزنامه" در آخرین بروز رسانی وبلاگ خود چنین نوشت:

امیرحسین فردی اگرچه به عنوان یکی از مفاخر ادبیات معاصر و مردان موثر داستان نویسی ایران شناخته می شود، اما نمی توان از أثر او بر سینمای کشورمان به سادگی گذشت. به ویژه با تبدیل کردن مسجد جوادالائمه(ع) به یک مرکز مبارزه فرهنگی، موجب معرفی بخشی از نسل هنرمندان عرصه سینما، تلویزیون و تئاتر شد.

مسجدی که معجزه کرد!
مسجد جوادالائمه(ع) روزگاری ، یکی از پایگاه های فرهنگی انقلاب بود؛ یک مسجد کوچک و ساده واقع در محله 30 متری جی که منشأ اتفاقات بزرگی بود. اتفاقاتی که باعث و بانی آن مردی نبود جز فردی!

اما این مسجد چگونه توانست به چنین پایگاه بی نظیری تبدیل شود؟ در بخش هایی از گفت و گوی مفصلی که چند سال پیش با مرحوم فردی داشتم او توضیح داد: "همه ماجراها از یک سیزده بدر شروع شد؛ روز 13 فروردین سال 1354 بود. زمانی که 28 سال سن داشتم. درحالی که همه خانواده و دوستانم برای گردش و تفریح به خارج از شهر رفته بودند، من در شهر مانده بودم؛ همین طور که در خیابان سرگردان بودم و دلم به شدت گرفته بود، به مسجد محله رسیدم و دیدم که در آن باز است. انگار که کسی در درونم گفت برو همین جا، گمشده تو اینجاست! رفتم داخل مسجد و همراه با 10 ، 12 نفر که اغلبشان پیرمرد بودند نمازجماعت برپا کردیم. بین دو نماز، پیش نماز مسجد خطاب به در و دیوار گفت: «شما شاهد باشید! در روزی که خیلی از مردم غرق گناه هستند و خانه خدا از همیشه خلوت تر شده است، ما این خانه را خلوت نگذاشتیم». این حرف خیلی روی من تأثیر گذاشت؛«غرق شدن مردم در گناه و خلوت شدن خانه خدا» این بود که تصمیم گرفتم از آن به بعد بیشتر به مسجد بروم. کم کم ارتباطم با مسجد بیشتر شد و دیگر هر روز به آنجا می رفتم. به ویژه اینکه مسجد جوادالائمه(ع) در آن زمان یک کتابخانه کوچک هم داشت که من به خاطر علاقه شدید به مطالعه به عضویت آن کتابخانه درآمدم. بعد از مدتی هم خودم یکی از کارکنان کتابخانه شدم."

آشنایی فردی با این مسجد، مقدمه ای بر یک شکوفایی و آغاز یک جریان تازه در عرصه فرهنگی کشورمان شد. او در شرح چگونگی شکل گیری یک هسته مبارزه فرهنگی در این مسجد می گفت:"دوستان ورزشی ام که خیلی هم به بنده وابستگی عاطفی داشتند ابتدا از فعال شدن من در مسجد تعجب کردند. اما بنده تشویقشان کردم که آن ها هم به مسجد بیایند. چیزی شبیه به معجزه بود؛ اتفاقی که افتاد این بود که اکثر جوان های محله هم به آن مسجد پیوستند. با آمدن آن ها ، فضای مسجد به کلی متفاوت شد؛ از آن پس، جمعیت جوانانی که به مسجد می آمدند از پیرها بیشتر شد. به این ترتیب کتابخانه مسجد هم رونق بیشتری پیدا کرد. در کنار جلسات قرآن و نهج البلاغه ، جلسه های قصه خوانی را هم راه انداختیم و علاوه بر این ها، گروه های ورزشی مثل تیم فوتبال و گروه کوهنوردی هم تشکیل دادیم. نکته جالب این است که با جذب شدن بچه ها به مسجد، پدر و مادرهایشان هم تشویق شدند و به مسجد آمدند. افزایش جمعیت فعالین مسجد باعث شد تا شاخه بانوان مسجد جوادالائمه(ع) را هم ایجاد کنیم."

از این به بعد بود که مسجد کوچک یک محله پایین شهر شهرت خاصی پیدا کرد و این به تبدیل شدن این مکان مقدس به عرصه ای برای کشف استعدادهای فرهنگی کمک کرد. فردی درباره گسترش فعالیت های مسجد جوادالائمه(ع) می گفت: "فعالیت های مسجد آنقدر بازتاب پیدا کرد که افرادی از سایر محله ها هم برای اقامه نماز و شرکت در برنامه ها و گروه ها به آنجا می آمدند. ارتباط با بچه ها به قدری صمیمانه بود که اکثر آن ها را به اسم کوچک می شناختیم و صدا می زدیم. فضا به گونه ای بود که آن ها اوقات فراغت خود را به مسجد می آمدند. شاید باور نرکدنی باشد اما مسجد جواد الائمه(ع) توانست هفت هزار نفر عضو رسمی جذب کند!”

به این ترتیب ، مسجد جوادالائمه(ع) به یکی از خاستگاه های هنرمندان در تهران تبدیل شد. مرحوم فردی می گفت: "این گونه نبود که ما در مسجد فقط در زمینه ادبیات و کتابخوانی کار کنیم. در سایر حوزه ها ازجمله تئاتر و سرود و ... هم فعالیت می کردیم و برخی از اعضای مسجد، پس از انقلاب تبدیل به هنرمندان و سینماگران برجسته ای شدند."

یکی از این هنرمندان رسول ملاقلی پور بود که کارش را از همین مسجد شروع کرد. فردی در یادداشتی با تیتر «بچه پشت خط» نوشته بود:"رسول اول با بچه هاي مسجد جوادالائمه(ع) در سي متري جي، همراه فرج سلحشور و بهزاد بهزادپور با تئاتر مسجدي شروع كرد. بعد از بازي در چند نمايشنامه، دوربينش را برداشت آمد خيابان فلسطين شمالي. دفتر رضا قطبي رئيس راديو تلويزيون فراري شاه و عضو حوزه انديشه و هنر اسلامي شد."

درباره دیگران هم گفته بود: "یادم می آید که در یکی از جلسات قصه خوانی، با جوانی رو به رو شدیم که بسیار خوب دکلمه می کرد. آن جوان که آن روزها 17،18 سال بیشتر نداشت «بهزادبهزادپور» بود که امروز کارگردان سینما و تئاتر شده است.(بهزادپور کارگردان نمایش «شب آفتابی» است؛ پرتماشاگرترین نمایش سال های اخیر در ایران) مسئولیت قصه خوانی مسجد را به او سپردیم. جالب این بود که بهزادپور فقط قصه خوانی نمی کرد، بلکه نقش شخصیت های داستان را نیز اجرا می کرد. به طوری که قصه خوانی او تبدیل به تئاتر یک نفره می شد. این برنامه به قدری جذاب بود که جمعیت تماشاگران در مسجد جا نمی شدند. در هنگام اجرای بهزادپور، بسیاری از بچه های محله حتی از پای تلویزیون پا می شدند و به مسجد می آمدند.فرج الله سلحشور هم فعالیت هنری خود را از این مسجد آغاز کرد. من و سلحشور در دوران دبیرستان با هم دوست بودیم. من کاپیتان تیم فوتبال مدرسه بودم و او قاری قرآن دبیرستان بود. اما پس از فارغ التحصیلی دیگر همدیگر را ندیدیم. تااینکه یک روز در سال 56 در مسجد و هنگام گرفتن وضو برای نماز مغرب دوباره همدیگر را دیدیم. گفت که شهرت مسجد جوادالائمه(ع) را شنیده و کنجکاو شده تا به آنجا بیاید. بخشی از کارهای مسجد را هم به او سپردیم. ازجمله اجرای سرود و سرپرستی گروه تئاتر را. این شد شروع فعالیت سلحشور”

او درباره دیگر سینماگران و هنرمندانی که به جز بهزادپور و سلحشور در مسجد جوادالائمه(ع) کشف شدند اسامی افرادی چون حسین یاری، حبیب والی نژاد، گلعلی بابایی، احمددهقان، سیدضیاءهاشمی، نبی بابایی، حسین صابریان و ... را نام می برد. جمعی که البته واکنش های مخالفی را هم برمی انگیخت. فردی در این باره می گفت:”اصولا قبل از انقلاب جمع شدن تعدادی جوان در یک مکان –به ویژه در مساجد- برای کتاب خواندن و انجام فعالیت فرهنگی مشکوک و ناگوار بود.به همین دلیل هم همیشه تحت نظر بودیم. یک بار درحال اجرای یک نمایش به نام «حر» بودیم که ناگهان وسط اجرا نیروهای ساواک و شهربانی به آنجا یورش آوردند و برنامه را به هم زدند.بازیگران نمایش هم مجبور شدند تا با همان لباس ها و گریم اجرا بگریزند و مخفی شوند!”

این مسجد در روزهای انقلاب، یکی از مراکز تجمع و خیزش مردم بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم فعالیت کانون نویسندگان مسجد جوادالائمه(ع) ادامه پیدا کرد که جایزه ادبی شهید غنی پور ماحصل این فعالیت است. اما هنرمندان مسجد هر یک به پایگاهی پیوستند و اتفاقی که در سال های 56 و 57 در آن رخ داد و موجب پرورش تعدادی از هنرمندان و نویسندگان برجسته کشورمان شد، دیگر در هیچ مسجدی تکرار نشد. این درحالی است که مساجد کشور با الگو گرفتن از کار امیرحسین فردی، می توانستند و می توانند جوانان را –بیش از پیش- مجذوب خود ساخته و زمینه را برای شکوفایی استعدادها فراهم کنند.

از ملاقلی پور و مجیدی تا مخملباف!
امیرحسین فردی اگر قبل از انقلاب در مسجد جوادالائمه(ع) زمینه ساز شناسایی برخی از هنرمندان شد، پس از انقلاب اسلامی نیز از بنیانگذاران حوزه هنری بود که از مهمترین مراکز تربیت هنرمندان بوده است. با ملاقلی پور و سلحشور و بهزادپور و دیگران در مسجد جوادالائمه(ع) آشنا شده بود و در حوزه هم با مجیدمجیدی و محسن مخملباف و... درباره جمع هنرمندان در حوزه اندیشه و هنر اسلامی نوشته بود:"اين جوانان، در غياب هنرمندان و روشنفكران غرب زده و شرق زده كه مثل خفاش به زاويه هاي تاريك و خانه هاي عنكبوتي خود خزيده بودند، همه مسئوليت تاريخي هنرمندان اصيل يك ملت را به دوش مي كشيدند و از اين توفيق و فرصت خدمت به آرمان ها و آرزوهاي اين ملت از بندرسته بر آستان خداي خويش، پيشاني شكر مي نهادند."

در این بین، قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست فردی ملاقلی پور بود. درباره او نوشته بود:"حالا بچه قلعه مرغي با پيروزي انقلاب با آن لباس مندرس و كتاني هاي كهنه، از پشت خط آمده بود اين طرف خط، تا با همان صدايي كه رسول و بقيه بچه هاي محروم نگه داشته شده پشت خط داشتند، بر سر كاخ نشينان ايران و آمريكا و فرصت طلبان اروپايي فرياد بكشد و بگويد: خوب چشم هايتان را باز كنيد. اين منم، رسول، بچه قلعه مرغي، بچه پشت خط، آمده ام به همه شما بگويم كه دمتان را بگذاريد روي كولتان و گورتان را از اين مملكت گم كنيد. اين سرزمين مال ماست.اين كوه ها و دشت ها و درياها مال ماست. من در سرزمين خودم آزادم. من محكم ايستاده ام. من، يعني رسول. بچه پشت خط با اين دوربين و دوربين هاي ديگري كه به دست خواهم آورد. رسوايتان مي كنم ... سال هاي اوليه انقلاب نفس گير بود. فرزندان انقلاب در عرصه هنر خيلي جوان بودند...از قديمي ها، از روشنفكران، از پرمدعاها، از نامداران، از فكل كراواتي هاي پرفيس و افاده، هيچ كدام جوانمردي نكردند و به ميدان نيامدند و حتي كار به جايي كشيد كه در ماه هاي اوليه تجاوز ارتش بعثي عراق به ايران و در بحبوحه پيش روي و كشت و كشتارهاي وحشيانه آن ارتش و در آستانه بلعيده شدن خوزستان توسط صدام، كانون كذايي نويسندگان ايران، طي اطلاعيه خائنانه اي، به عنوان ستون پنجم ارتش بعث، از پشت به ملت مظلوم ايران ضربه زد و از آنها خواست تا دست از مقاومت و دفاع بكشند و مديريت جنگ را به اربابان و مشوقان غربي و شرقي صدام در اين تجاوز بسپارند!آري چنين بود، و چنين شد كه رسول بر اين خيانت ها و بي غيرتي ها شوريد و بچه با معرفت پشت خط با همان دوربين و كفش كتاني عازم جبهه شد."

یکی دیگر از فیلمسازهایی که دوستی صمیمانه و نزدیکی با مرحوم فردی داشت، محسن مخملباف بود. مخملبافی که بعدها با همه دوستانش دشمن شد، اما فردی هنوز دلش برای او می سوخت. در جریان حوادث سیاسی سال 88 که مخملباف به وضعیت فلاکت باری دچار شده بود، امیرحسین فردی در نامه سرگشاده ای برای او نوشت:"... مگر نه اين كه تو با پول و امكانات همين مردمي كه حالا بدشان را مي گويي به همه چيز رسيدي؟ جوانمردي و لوطي گري هم خوب چيزي است كه تو خيلي از آنها بي بهره اي...يادت هست مي گفتي: من مثل يك اسب درشگه اي هستم كه از دو طرف بغل چشم هايش را گرفته اند تا فقط جلوي رويش را ببيند و راهش را برود. تو واقعاً همين طور شدي، افسارت را دادي به دست درشگه چي، تا شلاقت بزند و تو را هر جا خواست ببرد. مسافر كشي كند و تو دلت به اين خوش باشد كه بدون توجه به اطرافت داري مي تازي و به اهدافت نزديك مي شوي! كدام هدف؟ آخر سر كه كمرت تاب برداشت، درشگه چي بازت مي كند و مي اندازدت جلوي سگ ها... تو بيشتر قابل ترحم هستي تا نفرت... اين طور پل ها را پشت سرت خراب نكن، برگرد بيا و دلخوري هايت را هم با خودت بيار، تو فرزند اين ملتي، اگرچه لجوج و يكدنده اي. با اين حال دل به اجنبي نبند، بيا و به ملت خودت ملحق شو."

در همان روزها مرحوم فردی برای یکی دیگر از دوستان سینمایی اش یعنی مجیدمجیدی هم نامه سرگشاده ای نوشت. بهانه این نوشتن هم مانند بهانه نامه مخملباف بود. با تیتر؛ «به آن كه بر پيمان خود با شهدا وفادار است، به مجيد؛ مجيد مجيدي عزيز!» او در بخش هایی از این نامه نوشته بود:"مجيد عزيز...تو در زمره افتخارآفرينان بودي و حتماً هم هستي؛ بدون ترديد. چرا كه پاكدل و با حيايي، دغدغه ها و دلمشغولي هايت شريف و الهي اند. تو فرزند انقلاب اسلامي اين سرزمين هستي. ابلاغ كننده مضامين مقدس و باورهاي آسماني مردم نجيب ايران، به ساير ملت هايي. تو اكنون در چنين موقعيتي قرار داري و حفظ اين شخصيت البته كه بسيار سخت و توان فرساست...توقع مردم، از امثال آقاي مجيدي بسيار است. چرا كه آنان جواناني نيستند كه تازه پا به عرصه جامعه و هنر گذاشته باشند. بلكه نسلي اند كه در كوران انقلاب باليده اند، دركوره جنگ آبديده شده اند و درگير ودار فتنه هايي، همچون خيانت بني صدر، رجوي و لغزش شخصيت هاي موجه ديگر را به چشم ديده و آزموده شده اند. بنابراين نبايد حوادث اخير و فتنه تجديدنظرطلبان امروزي، آنها را متحير كند."

اتفاقا مجیدی هم در مراسم تشییع پیکر دوست نویسنده اش ، امیرحسین فردی در حوزه هنری حضور داشت. مجیدی روزهای پایانی تولید فیلم حضرت محمد(ص) را سپری می کند. او تا به حال فیلمی که به طور مستیم به انقلاب پرداخته باشد نساخته است. پیشنهاد بدی نیست که او با الهام از زندگی یا یکی از کتاب های امیرحسین فردی نخستین فیلم خود درباره انقلاب را بسازد. به ویژه ماجرای مسجد جوادالائمه(ع) که به تعبیر مرحوم فردی چیزی شبیه به معجزه بود. همه کتاب های امیرحسین فردی درباره انقلاب اسلامی بود. همان طور که زندگی و سلوک شخصی اش.