دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ساعت :
۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۳

طنز/بابا پنجعلی و دانشگاه تهران/زنته؟!

کد خبر : ۱۰۸۲۵۲

"سرویس طنزیکاتور صراط" /احسان رستگار- یک روز بابا پنجعلی و ارسطو به همراه پسر بابا پنجعلی که به دلیل ملاحظات عقیدتی او را بیژن صدا می کنیم برای نصب

گنبد و گلدسته وارد دانشگاه تهران شدند

قرار بود یک گنبد و گلدسته در پردیس مرکزی نصب کنند و یکی در پردیس امیر آباد (گیشا).

وقتی می خواستند وارد پردیس مرکزی شوند، حراست در 16 آذر به بیژن گفت کارتتان؟ بیژن گفت: کارد؟ کارد چیه؟! کارد از کجام بیارم؟ مگه چچچاقو کشم من؟! بعد ارسطو گفت: آیا به نظر شما این درست است که یک انسان به یک انسان دیگر بگوید که کارد بده؟ اونم در یک محیط اوکادمیک فرهنگی! نگو نگی نگی! مأمور حراست پاسخ می دهد: عزیز من! گفتم کارت! کارت دانشجویی!

                                                                                                                                                                  


بیژن گفت آهااا کارت می خواد. برادر من ما آمدیم گنبد و گلدسته نصب کنیم اینم برگه ورود.

وارد شدند. از این جا بود که بابا پنجعلی سؤلاتش شروع و چشم هایش گرد می شود.

وقت اذان می شود. بابا پنعجلی تا صدای اذان را می شنود می گوید: بیژژژن! بوریم نماز! اذانه! هر سه وارد مسجد می شوند و کفش هایشان را در جا کفشی می گذارند. باباپعجلی انگشتش را می کند در سوراخ کمد کفش می گوید: بیژژژن! قفل نداره! ااالکیه! بیژن می گوید بابا اونو ول کن بیا بذار تو این کمد دیگه.

همگی نماز ظهر و عصر را می خوانند و از مسجد خارج می شوند. قرار است که بیژن بعد از بازدید از بخش های مختلف دانشگاه، به مسئولین پیشنهاد دهد که گنبد و گلدسته را در کدام قسمت دانشگاه نصب کنند.

خلاصه هر سه راهی بازدید از دانشگاه شدند. از مسجد خارج شدند. بابا پنجعلی گفت بوریم سینما؟ بیژن گفت: بابا پنعجلی آمدیم دانشگاهو بازدید کنیم برا جای گنبد گلدسته! می گی بریم سینما؟! بیا بریم دانشکده بازیگرا! دانشکده همینا که می رن بازیگر می شن نقاش می شن بریم اونجا. بابا پنجعلی هم با اکراه موافقت کرد و گفت: بوریم. پرسان پرسان راهی دانشکده هنرهای زیبا شدند. نزدیک دانشگاه که شدند ناگهان باباپنجعلی ایستاد و گفت: بیژن! این جا عروسیییه؟! بیژن گفت: نه بابا این جا مگه تالاره که عروسی باشه؟ این جا دانشگاس بابا! بابا پنعجلی گفت: چرا! عععروووسیییه! اینا عروووسن! بیژژژن؟! عروسن دیگه نه؟ بیژن گفت: نه بابا جان نه نیستن! اینا دانشجو ان! چه گیری دادی به اینا! بابا پنعجلی: چرا بیژژژن! الکییی می گههه! اینا سرخاب سفیدآب کردن! حنا ام بستن! خووودم دیدم! الکییی نگوووو! بیژن که منظور باباپنعجلی را فهمید و کمی با دقت بیشتر مناظر دانشکده ی هنرهای زیبا را نظاره کرد،گفت: باباپنجعلی عروس نیستن، ولی خب... آاارایش کردن! بیا بریم این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره!

ارسطو به بیژن گفت: حالا حاساس نشو، حاساس نشو! بابا پنجعلی! شما انقد نگا نکنن! اینا خلی خلی عذر می خواما، ولی نامحرمن، نگاشون نکن! آیا این درست است که شما این نامحرمان را نگاه می کنید؟! خیر درست نیست! آیا درست است؟ نیست بابا پنجعلی دیگه، نیست. این حرف ارسطو به باباپنجعلی برخورد و گفت: بیژژژن! بزنم دهنننش؟! بیژن هم داد زد و عصبانی شد: گفت ای بابا! بابا جان ول کن این بچگی کرد یک حرفی زد! بعد یکهو صدای قهقه و جیغ و داد بلند شد. باباپنجعلی نگاه کرد و گفت: بیژژژن! زززنشه؟! بیژن هم که کلافه شده بود گفت: بابا پنجعلی اصلاً شما فرض کن اینا هههمه با هم زن و شوهرن! بابا پنجعلی هم لبخند رضایتی بر لبش نشست و گفت: من گفتم زززنشه!  فهمیدم االکه می گه! ارسطو که چشم هایش گرد شده بود گفت: آی آی آی آی! بیژن! این سؤال برای منم پیش اومد! آیا این ها با هم زن و شوهر هستند؟! بیژن که اعصاب برایش نماینده بود گفت: تو دیگه چی می گی؟ کی؟ کجا؟ ارسطو هم اشاره کرد به چمن ها و گفت: خلی خلی ببخشیدا! ولی همون ها که توی چمن ها دور همن! بیژن هم نگاه کرد و گفت: استغفرالله! بریم! باباپنجعلی بریم! ارسطو چشماتو درویش کن بریم. این جا فکر کنم تفرجگاه دانشگاس. این دانشکده نیست؛ به به چه همه هنر و زیبایی! فقط یک شیره کش خانه کم داره این جا با یک هتل با یک ... ای داد بیداد. بریم.

بابا پنجعلی هم خوشحال و خندان به بیژن گفت: بیژن! عصبانی نشو! زنشه! اینا همه زن و شوهرن! ارسطووو! زنت کووو؟ ارسطو هم خندید و گفت: خخخخخخخ. نه باباپنجعلی زن کجا بوده! نه من زن دارم نه اینا زن دارن. بیژن هم که دید ممکن است بحث  ادامه پیدا کند گفت: ارسطو تو با ما مممسله داری ها! بابا یارو کن بریم دیگه! ناگهان باباپنجعلی گفت: بیژن! باباشه؟! اینا با باباشان می آن دانشگاه؟! بیژن هم که دیگر برایش اعصاب نمانده بود صحنه را نگاه کرد و وقتی دید دختر خانمی با ادا و اطوار مدل شده برای استادش و او هم دارد روی بوم نقاشی دختر را می کشد، با کف دست زد به پیشانی اش و گفت و برای قیچی کرن بحث گفت: بابا! استااادشه، استاد! با هم پوروژه دارن بابا پوروژه! بریم بابا جان ول کن اینارو به حال خود، بریم دنبال کار خودمان. این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره! بریم.

خلاصه هر سه رفتند تا از دیگر قسمت های دانشگاه بازدید کنن برای یافتن مکان مناسب برای گنبد و گلدسته!


منبع: وبلاگ منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

نظرات بینندگان
امید 17ساله
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۵۶ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
۴۳
۱۸
مثلا میگفتن نقی گناه کبیره محسوب میشد؟؟
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
اتفاقا خوب بود.جایگزینی اسم بیژن خوب بود.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۱۹ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
۵۰
۱۴
خیلی باحال بود!
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۴۳ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
۴۷
۴
قشنگ بود
روزبه
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۳۰ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
۱۲
۳۳
چرت بود
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۴۴ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
۱۶
۸۱
عقل دانشجوهای الآن به اندازه عقل دبیرستانیهای 15 سال پیش است!

الآن شرایط دانشجوهای مقطع لیسانس باید مثل شرایط دبیرستانیها شود!

دبیرستان مختلط آسیب زاست!
shenase
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
احسنت، رحمت به شیری که خوردی. هی می گم چرا اینقدر دختر و پسر ها یه مدت فاصلشون بیش از حد کم شده. بگو بچه شدن. اکثرشون هم لیسانسه و دبیرستانی یا کنکوری هستن.
تو من رو از علامت سوال بزرگی نجات دادی.
راستی من هم نفهمیدم که قضیه ی نقی و بیژن چی بود.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۲۹ - ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
۱۱
۴
توصیفاتش دقیق بود
جا کفشی های اکثرا خراب و بی کلید مسجدو درست می گه
جواد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
باشه
همه ی ما فهمیدیم
شما دانشگاه تهران میرید
خیالت راحت باشه :-)
سهیل بشردوست
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۵:۱۸ - ۱۵ تير ۱۳۹۲
۱
۰
از برنامه ساخت سری سوم در تاجیکستان هم خبری تهیه کنید، تکلیفش چی شد ساخته میشه یا نه؟
جواد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۳۵ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
۱
۱
سلام
اتفاقا با مزگیش به نقی گفتنشه
خودتون هم میدونید نویسنده بیخودی این اسم رو انتخاب نکرد
وگر نه میتونست بذاره غلام
همون نقی بهتر بود!