۲۶ آذر ۱۳۸۸ - ۱۹:۲۶
رضا آتش فراز

بترسيد اي مسلمانان من از اين عكس پاره فرق هاي پاره مي بينم

کد خبر : ۵۰۸
بسم الله الرحمن الرحیم

هوا سرد است و من عریان عریانم
زمینم سخت آب آلود

صدای رعد می آید
وهمچون برق می تازد

به سیمای نگون بختم
هجومی از توهم های نمناکم

چه تَف دیده چه زنگ آلود
می ریزد زمان بر خاک افکارم

زمین را گوئیا می دوزد این باران
به اوج ابرهای تار و دلگیرم

جوی ها در تاب و تب
در وسعت جوشان یک افسوس بی پایان

و من در حسرت سیمای زیبایت
از این سرمای سیمانی

از این سقراط بی منطق
از این سودابه ی سوزان سیمین وش

از این سالاد بی مزه
از این سوراخ درد آلود

از این سرما
از این انجام بی معنا،خدایا سخت بیزارم

من از هر سبز بی منطق
من از هر سبز تو خالی

من از هر میر نادان
سخت بیزارم

تو ای سرکرده ی شوم جفا پیشه
من از پتکت نمی ترسم

که با حجمی ز باد و ریسمانی از نخ تکرار بیماری
به سویم سخت می تازی

خیالت میتوان با میر بودن چشم بر انجام لغزش بست؟
و افسوس ای خیال خام پوسیده

مرا در جنگ با تو سوزنی کافیست
که جان بادبادکهای سبز تو به دست سوزنی از سین سیدهاست

و اینک سخت در ماتم،دلم خونآبه ای از غم
تمام سبز هارا سرخ می بینم

تمام شعرها را شعر می بینم
تمام اشک ها را آه می بینم

تمام سازهای دشمنانم را نمی دانم چرا من
کوک می بینم؟

خدایا چیست این وحشت
که عکس سبز اندیش ترین انسان جهان را پاره می بینم؟

زبانم لال گویی چنگ بر سیمای زرد سید آخر،و سیلی ای دوباره
دستهایی بسته می بینم

بگویید این کج اندیشان قرمز را
که در ذی الحجه من رأسی به روی خاک می بینم

بترسید ای مسلمانان
من از این عکس پاره فرق های پاره می بینم

من از این عکس پاره
تکه هایی از جگر،در تشت می بینم

من از این عکس پاره
دستهایی سبز،سرخ از شمر می بینم

والسلام علی من اتبع الهدی
یا علی