۰۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۹
سعدالله زارعی

اخراج آمریکا از دایره قدرت

قدرت آمریکا در مهار انقلاب‌های مردمی نیز به شدت دچار افول شده است و بر این اساس امروزه در کنار قدرت سخت دولت‌ها از قدرت نرم ملت‌ها و برتری آن سخن گفته می‌شود.
کد خبر : ۴۴۹۸۶۴

سعدالله زارعی کارشناس مسایل منطقه و بین‌الملل در کیهان نوشت:

وقتی انقلاب دینی ایران در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، خیلی‌ها پیش‌بینی کردند که جهان در آستانه تحولی اساسی است و بسیاری از هوشمندان عالم با تعبیراتی گفتند دیگر در به پاشنه سابق نخواهد چرخید. انقلاب ایران در یک کشور به اصطلاح جهان سومی و وابسته به پیروزی رسیده بود و قدرت‌های غربی و شرقی انبانی از تجربه مهار و محو «اتفاقات ناخواسته» داشتند اما آنان علیرغم آنکه همه توان خود را بدون درنگ به صحنه آوردند، از دشواری راه و نتایج «رخداد بزرگ دینی ایران» هم باخبر بودند.

در کتاب «بحران ۱۹۷۹»، هامیلتون جردن به نقل از جیمی کارتر نوشته است «با دردسر بزرگی مواجه شده‌ایم و برای مهار آن امکانات زیادی نداریم». وقتی رئیس‌جمهور وقت آمریکا در ماجرای گروگان‌گیری سفارت آمریکا در تهران، ناگزیر شد نامه‌ای به امام خمینی- ره- بنویسد و هیاتی از منتقدین آمریکایی خود به همراه یک انجیل و کیک راهی تهران نماید که با پس زدن رهبر انقلاب ایران مواجه گردید، همه متوجه جدید و بی‌سابقه بودن شرایط گردیدند.

برنامه انقلاب ایران اگرچه در مایه‌های داخلی و اهداف ملی نیز از قوت زیادی برخوردار بود و به «عدالت» و «آزادی» بعنوان دو عنصر مهم توجه ویژه داشت اما در عین حال از همان ابتدا یک «انقلاب جهانی» به حساب می‌آمد و مشکل اصلی آمریکا و قدرت‌های دیگر نیز از همین جا نشأت می‌گرفت. این انقلاب نه تنها مانند تفکر شکل‌دهنده به «کنفرانس غیرمتعهدها» پیروی از بلوک‌ها و قدرت‌ها را در حوزه امنیت نفی می‌کرد بلکه از اساس برای تغییر «محاسبات» و «مناسبات» جهانی به میدان آمده بود. مشکل آمریکا دقیقاً از همین جا شروع می‌شد.

برای آمریکا مهار انقلابی ملی و به اصطلاح «غیرمتعهد» کار دشواری نبود آنان در سال ۱۳۵۲ به فاصله سه سال یک انقلاب ملی غیرمتعهد را به سادگی در شیلی ساقط کرده بودند و ده‌ها تجربه دیگر هم داشتند، مهار حرکت ناصر، تیتو، نهرو و سوکارنو نیز برای آمریکایی‌ها بسیار آسان بود کما اینکه آنان توانسته بودند به راحتی به جای حکومت‌های ناصر، نهرو و سوکارنو افراد دلخواه خود را برای ده‌ها سال سرکار بیاورند اما اینجا آمریکا با انقلابی طرف شد که حرف دیگری می‌زند و با حرف‌های خود یک جهان را در پشت سر خود می‌آورد که مواجهه با آن به این سادگی‌ها نبود.

انقلاب ایران با برداشتن پرچم «اسلام» و «پرچم مقابله با آمریکا و رژیم صهیونیستی» و غلبه «فقرا به اغنیا»، میلیون‌ها انسانی که زمانی به جریانات ناسیونالیستی و سوسیالیستی و لیبرالیستی دل‌بسته و نومیدانه بازگشته بودند را با سرعت زیاد به سمت خود جلب کرد و از همان آغاز چالش‌های زیادی برای بزرگترین ابرقدرت آن دوران یعنی آمریکا پدید آورد.

امروز از سقوط قدرت آمریکا و پایان دوران ابرقدرتی آن زیاد سخن گفته می‌شود ولی آنان که دیده تیزتری داشتند به فاصله کوتاهی پس از انقلاب ایران دوره ابرقدرتی آمریکا را رو به پایان ارزیابی کردند. «پل کندی» در کتاب «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» که در سال ۱۳۶۶ منتشر شد نوشت: «آمریکا به دوران کاهش نسبی قدرت وارد شده و در بلندمدت از میان خواهد رفت.»

واقعیت این است که ابرقدرتی آمریکا و هر قدرت دیگر وابسته به چهار رکن است رکن اول، رکن اخلاقی است که از طریق اقناع و همراه‌سازی قدرت‌های دیگر بدست می‌آید، رکن دوم قدرت «حل معضل‌های» بزرگی است که پدید می‌آید رکن سوم رکن توانایی ائتلاف‌سازی و استفاده از قدرت دیگران برای رسیدن به پیروزی است و رکن چهارم قدرت مهار رقیب است این چهار عنصر البته در هم تنیده‌اند.

در مورد قدرت اخلاقی آمریکا یعنی اقناع‌سازی باید گفت آمریکایی‌ها اساساً با درک اهمیت قدرت اخلاقی، سازمان ملل را در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸) به وجود آورده و مقر دائمی آن را در خاک کشور خود قرار دادند و با مهارت تمام به تدوین دهها کنوانسیون یا معاهده پرداخته و با گرفتن امضا از بقیه کشورها، این کنوانسیون‌ها و در واقع ارزش‌های آمریکایی را «جهانی» کردند. انقلاب ایران با تولید یک ادبیات قوی و استفاده از ظرفیت دین، فلسفه سیاسی و حکومتی آمریکا و آنچه به او ژست اخلاقی یک ابرقدرت را داده بود؛ زائل گردانید. تبدیل فلسطین به یک علامت از ظالمانه بودن قواعد و هنجارهای جهانی شده آمریکا یک نمونه از زدودن عنصر اخلاق از قدرت آمریکا بود. اما خود انقلاب ایران و وقوع آن و ناتوانی آمریکا در حل مسئله گروگان‌ها و به درازا کشیده شدن بازداشت نیروهای آمریکایی مستقر در ایران، موقعیت فیصله‌دهندگی آمریکا یعنی رکن دوم ابرقدرتی آن را با چالش مواجه گردانید و این آغاز روندهایی بود که در منطقه تحت سیطره آمریکا یعنی غرب آسیا پدید می‌آمدند و آمریکا در حل و فصل آنها و سیطره الگوی خود عاجز می‌ماند. آخرین نظرسنجی موسسه آمریکایی «گالوپ» که از ۱۳۴ کشور جمع‌آوری کرده بیانگر آن است که تنها ۳۰ درصد از جمعیت دنیا معتقدند آمریکا سهم مهمی در رهبری تحولات دنیا دارد.

اما خود اینکه آمریکا که به اتخاذ سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه شهره شد، برای حل یک موضوع به «ائتلاف» روی می‌آورد، این در متن خود اعتراف به ناتوانی در همه این روندها و رویدادها محسوب می‌شود. در عین حال آنچه امروز در ارزیابی رکن سوم قدرت یک ابرقدرت مشاهده می‌کنیم، عدم توانایی آمریکا در شکل‌دهی به «ائتلاف موثر» و عدم امکان استفاده از آن برای حل مسئله است. براین اساس «یوهان گالتونگ، جامعه‌شناس سرشناس نروژی می‌گوید اکنون فقط کشورهای اروپای شمالی از جنگ‌های آمریکا دفاع می‌کنند که این هم بیش از یک تا دو سال دیگر دوام نمی‌آورد».

قدرت آمریکا در مهار انقلاب‌های مردمی نیز به شدت دچار افول شده است و بر این اساس امروزه در کنار قدرت سخت دولت‌ها از قدرت نرم ملت‌ها و برتری آن سخن گفته می‌شود و حتی قدرت‌ها تلاش می‌کنند از قدرت نرم ملت‌ها برای غلبه بر مخالفانشان استفاده کنند که استفاده از اردوکشی خیابانی علیه مادورو در ونزوئلا یکی از این نمونه‌هاست با این حال در سطح دولتی نیز آمریکا با چالش بزرگ مهار مخالفان مواجه است. براین اساس مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» در گزارش ۳۶ صفحه‌ای اخیر خود نوشت، دشمنان آمریکا شامل چین، روسیه و ایران در حال افزایش قابلیت‌های نظامی خود هستند که به آنان امکان رقابت با قدرت نظامی آمریکا را می‌دهد.» کما اینکه چندی پیش، ژنرال «مارک ولش» فرمانده نیروی هوایی آمریکا به فاکس نیوز گفت: فاصله قابلیت‌های نظامی آمریکا و دشمنان آن به اتمام رسیده است.

براین اساس در یک بررسی کلی مشخص می‌شود که آمریکا در چهار دهه گذشته با چالش‌های جدی در حفظ قدرت خود مواجه بوده است.

به نظر می‌آید آمریکایی‌ها از همان ابتدا می‌دانستند که با پدیده‌ای سخت مواجه شده‌اند. آنان اقتدار و تأثیر بزرگ سه قدرت مسلمان که در فاصله قرون ۱۴ تا ۲۰ میلادی بر بخش وسیعی از جهان سیطره داشتند را در حافظه خود داشتند؛ امپراتوری عثمانی- ۶۷۸ تا ۱۳۰۳ ش- امپراتوری صفوی - ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ ش- و امپراتوری گورکانی مسلمان هند- ۹۰۵ تا ۱۲۶۳ ش- توانسته بودند در طول شش قرن و بخصوص در قرن‌های ۱۶ تا ۱۹ مهمترین چالش اروپایی‌های سلطه‌گر باشند. ارتباط درونی این سه حکومت مسلمان- در اکثر مواقع- با یکدیگر، غرب را به وحشت انداخته بود این در حالی بود که وقتی انقلاب ایران به پیروزی رسید از زمان سقوط عثمانی حدود ۵۰ سال و از زمان سقوط امپراتوری گورکانی حدود ۱۲۰ سال سپری شده بود و این زمان زیادی به حساب نمی‌آمد.

این به آمریکایی‌ها دو نکته را یادآور می‌شد؛ امکان بازخیزی کل جهان اسلام از شبه قاره تا غرب آفریقا وجود دارد و همکاری درونی میان بخش‌های جهان اسلام ممکن است. براین اساس آکادمی‌های آمریکایی از دوره بازخیزی اسلام خبر می‌دادند و هانتینگتون بر این اساس کتاب «نبرد تمدن‌ها» را نوشت. اما واقعیت این است که انقلاب ایران دو عنصر اضافه‌ای نسبت به قدرت‌های عثمانی، صفوی و گورکانی داشت و آن عنصر «معنویت» و عنصر «داشتن نظر و طرح نو در اداره جهان» بود. یعنی جمهوری اسلامی ایران فقط یک قدرت مادی و دارای تمکن بالای نظامی نبود که اگر این بود غلبه بر آن برای غربی‌ها کار چندان دشواری نبود.

موضوع معنویت دو کارکرد مهم داشت. یکی این بود که فلسفه مادی تمدن غرب را به شدت زیر سؤال می‌برد. به تعبیری که خود غربی‌ها گفتند: انقلاب ایران از انسان خواست به جای خود (بندگی خدا) بازگردد و خدا را در جایگاه حاکمیت بر انسان، نشاند و از سوی دیگر این عنصر ظرفیت بسیار بالا در عین حال -برای غرب- ناشناخته‌ای را به میدان می‌آورد و در مقابل غرب قرار می‌داد.

فلسفه معنوی انقلاب ایران به زودی ابرقدرت ملحد شرق را به زانو درآورد و آنطور که حضرت امام خمینی-ره- در نامه به «میخائیل گورباچف» یادآور شد، غرب را هم به گونه دیگری نشانه گرفت. خیلی‌ها سقوط شوروی را ناشی از به نتیجه رسیدن فشار غرب بر این ابرقدرت و یا فروپاشی درونی آن از نظر سیاسی و اقتصادی خوانده‌اند ولی واقعیت این است که اتحاد جماهیر شوروی از درون و بیرون با مشکل اساسی مادی مواجه نبود و همه چیز آن سرجای خود قرار داشت، پیروزی یک انقلاب معنوی و داعیه عدالت گرایانه و آزادی خواهانه آن، مهمترین فلسفه وجودی مارکسیسم را از میان برد و بی‌هویت کرد و لذا اولین چیزهایی که از فروپاشی این رژیم به چشم آمد بازگشت مذهب به صحنه جامعه بود «همین عنصر است که امروز توأمان اجازه بازگشت کمونیسم از یک‌سو و اجازه جایگزینی غرب به جای کمونیسم در روسیه را نمی‌دهد در حالی که اگر شکست در رقابت با غرب و مشکلات اقتصادی سبب فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شده بود، هم اینک باید بر خاکستر این ابرقدرت، غرب نشسته باشد.

اگر تغییر در مناسبات و محاسبات بین‌المللی را مهمترین هدف انقلاب ایران تلقی کنیم که شعارهای انقلاب ما برآن صحه می‌گذارند، می‌توانیم بگوئیم اگرچه هم اینک هم قدرتی بنام آمریکا و عناصر شکل دهنده به قدرت آن شامل زور و پول و طبقه و سنت‌های خرافی آن وجود دارند، اما انقلاب ایران از یک سو توانسته است روایی آن را به چالش بکشد و از چشم‌ها بیندازد و از سوی دیگر بخش وسیع و حساسی از دنیا را از سیطره آمریکا و عوامل قدرت آن و بطور کلی غرب خارج کند.