۱۶ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۱
آن چیزی که معمولاً در موردش صحبت می‌کردند اصلاً چخوف نیست

معجونی: تلویزیون شکل سخیفی از کمدی ارائه می‌دهد

کد خبر : ۳۷۰۷۸۰
معجونی: تلویزیون شکل سخیفی از کمدی ارائه می‌دهد
محمدحسن معجونی، کارگردان شاخص تئاتر معتقد است آنچه درباره چخوف در ایران می‌گویند اصالت چخوف را ندارد. او بر این باور است در ایران هجو جای کمدی را گرفته است و تلویزیون را مقصر می‌داند که در آن شکل سخیفی از کمدی ارائه می‌شود.

به گزارش تسنیم، محمدحسن معجونی که شاید این روزها با برنامه «خنداننده‌شو» بیش از گذشته برای عموم مخاطبان برنامه‌های تلویزیونی به نامی آشنا مبدل شده است، برای تئاتردوستان و سینه‌چاکان هنر نمایش نامی از یاد نرفتنی است. معجونی به سبب سبک ویژه در بازی و اجرا در میان تئاتری‌ها شهرت دارد که اسلوب آن به واسطه گروه تئاتر لیو با حضور بازیگران شاخصی چون سیعد چنگیزیان، رضا بهبودی یا کارگردانی چون محمد عاقبتی و مهدی چاکری گسترش یافته است.

معجونی را شخصیت مبتکر می‌دانند. سال‌ها در کنار تئاتر حرفه‌ای، در بخش تجربی تئاتر تلاش می‌کند تا مفهومی به نام میکروتئاتر ارائه دهد، مفهومی که دیگر مبدل به یک جشنواره پایدار شده است. جشنواره میکرولیو هر ساله در یکی از سالن‌های تهران با حضور دانشجویان و هنرجویان تئاتر برقرار است تا مانیفست‌های هنری معجونی در قالبی تجربی - علمی بسط یابد.

زمانی در گشایش نمایش «ستوان آینیشمور» اصغر دشتی با یادی از گروه فراموش‌ناشدنی «کوکب سیاه»، گروه لیو و محمدحسن معجونی را مصداق درست یک گروه تئاتری نامید که در آن هنرمند آموزش می‌یابد و هنر در قالب یک اندیشه، فکر و فرم رشد پیدا می‌کند. گروه لیو با حضور معجونی سال‌هاست به مسیر خود ادامه می‌دهد. برایشان دست‌اندازها چندان معنایی نداشته است. در سالن‌های متعدد تهران حضور پیدا کرده‌اند و حتی در قالب یک کار علمی، از پروژه قشقایی در سال 95 استقبال می‌کنند.

حال گروه لیو در تازه‌ترین برنامه هنری خود همزمان دو نمایش «سه خواهر» آنتون چخوف و «ماجرای مترانپاژ» الکساندر وامپیلوف را در تماشاخانه پالیز روی صحنه برده‌اند. همانند دیگر کارهای گروه لیو و به خصوص «آشپزخانه» معجونی مجموعه‌ای از بازیگران حرفه‌ای را در کنار بازیگران تحصیل‌کرده قرار داده است تا راه مانیفست گروه هم‌چنان گشوده باشد و به طریق گذشته چهره‌های خلاق تئاتری همانند مهدی کوشکی به جامعه هنری کشور معرفی گردد.

آنچه می‌خوانید بررسی علاقه محمدحسن معجونی به شخص آنتون چخوف است. او تا به امروز تمامی آثار نمایشی چخوف را روی صحنه برده است و تنها در مقام کارگردان «ایوانف» را روی صحنه نبرده که در عوض در نقش «ایوانف» در دو نوبت به کارگردانی امیررضا کوهستانی خوش درخشیده است. این گفتگو اگرچه به سبب زمان‌بندی و مشغله‌های زیاد معجونی کوتاه است؛ اما گوشه‌هایی از نگاه به درام چخوفی را روشن می‌کند. معجونی البته در صحبت کم‌حرف و آرام است تا جایی که هیجان مخاطبش را نیز مبدل به آرامش می‌کند. این گفتگو محصول آرامش دوسویه گویندگان آن است.

***

در کلاس‌های دانشگاه متن چخوف برای نسل جدید محصل تئاتر ملال‌آور محسوب می‌شد. فاقد آن هیجانی بود که نسل من و پس از من در پی آن بود. در مقابل نسلی قدیمی وجود داشت که شیفته چحوف بود. با این حال کسی مثل شما نه از نسل چخوف‌بازان قدیمی است و نه از آن نسلی هستید که چخوف را ملال‌آور می‌بینند. شما در میانه دو نسل هستیدو به چخوف مدام اعتبار می‌دهید.  حال پرسش برای کسی که به دنبال کارهای هیجان‌انگیزتری است، این است که چه می‌شود حسن معجونی کماکان به چخوف علاقه‌مند‌است؟ چه چیزی می‌بیند که من نمی‌توانم ببینم؟

برایم مهم نیست که بگویم این نیست، می‌گویم هر تصوری که دارید همان است

معجونی: یک چیزی وجود دارد از این منظر که من می‌گویم خیلی حال و هوای مدرنی دارد. از اینجا می‌شود فهمید. آدم‌ها هر کدام یک تصوری از چخوف دارند. هر کاری می‌بینند می‌گویند این چخوف نیست. این به نظر من ویژگی خوبش است. جدا از این‌که یک پیش‌فرض‌هایی هم وجود دارد که سر آن پیش‌فرض‌ها می‌شود صحبت کرد. همان ملالی که شما صحبت می‌کنید در واقع سوژه‌ای است که این آدم تأکید می‌گذارد؛ اما این با چه چیزی، با چه حال و هوایی عنوان می‌شود؟ اگر با مدل یک زندگی خیلی ماتریالیستی به چخوف نگاه می‌کنیم، ملالی که صحبت می‌کنم اساساً بیرون می‌زند. به نظر من اتفاقاً چخوف خیلی با قرارداد تئاتری جلو می‌رود. این قرارداد تئاتری این ملال را به یک اتفاق تبدیل می‌کند. مدام درباره این صحبت می‌شود که مثلاً چنین نیست.

چخوف را با باخ مقایسه می‌کنم

من می‌گویم این وسط چیزی که از آن صحبت می‌کنیم پس چی هست؟ یک موقعی فکر می‌کردم برایش جواب پیدا کنم؛ اما اصلاً برایم مهم نیست که بگویم این نیست. می‌گویم هر تصوری که دارید همان است. این در مورد خیلی از متون اتفاق نمی‌افتد؛ به خاطر اینکه اولاً داستان‌های کاملاً مشخصی دارند. خیلی ساده‌تر از چخوف نوشته می‌شود. مثلاً مدل این است که بگوییم در موسیقی بخواهیم مثال بیاوریم، مثلاً می‌گویم چخوف را من با باخ مقایسه می‌کنم. از بس این صداها پشت سر هم می‌آیند. یک خط ثابتی ندارند. شاید خیلی وقت‌ها حس می‌کنیم یک موتیف کوچکی است که مدام تکرار می‌شود. شباهتی به بتهوون ندارد که بگوییم خیلی شروع و پایان مشخصی دارد. به نظر من بقیه متن‌ها واقعاً این [شروع و پایان مشخص] را دارند و چخوف این را ندارد؛ به خاطر این است که همه خودشان را به آن فضا متعلق می‌دانند و در عین حال هر کسی تصور می‌کند که چون جا برایش می‌گذارد، تصور کند یک حال و هوای دیگری وجود دارد.

درکی که از چخوف دارید را در زمان تحصیل در دانشگاه کشف کردید یا وقتی وارد دنیای حرفه‌ای تئاتر شدید؟

چخوف را در دانشگاه پیدا نکردم

معجونی: من چخوف را در دانشگاه پیدا نکردم. چخوف را در دانشگاه با چیزی معرفی می‌کنند که معمولاً در موردش صحبت می‌کردند. اوایل با خودم می‌گفتم که چه عجیب، من این جوری فکر نمی‌کردم؛ چون اعتقاد دارم به آن واکنش و حس اولیه آدم‌ها. حس می‌کردم انگار چیزی که صحبت می‌شود من را راضی نمی‌کند. همان اتفاق هم افتاد. من چخوف را از متن‌های کوچکش شروع کردم و پیدا کردم و فهمیدم که اصلاً آن چیزی که معمولاً در موردش صحبت می‌کردند اصلاً چخوف نیست.

آن موقع همین شکلی نگاه می‌کردید؟

متن‌های چخوف هنوز که هنوز است مدل کتاب شعر برایم دارد

معجونی: نه، من آن موقع کتاب‌ها برایم یک حال و هوا داشت. با چخوف یک حال و هوای خیلی عجیبی داشتم. متن‌هایش که هنوز که هنوز است مدل کتاب شعر برایم دارد. انگار که مثلاً نیما بخوانی. تأثیری که حال و هوای نیما برایت دارد. مدام یک آمبیانس عجیب می‌بینی. یک حال و هوا و یک رنگ و حال و یک مناسباتی می‌بینی تا این‌که بیشتر معنا بدهد. این حال را چخوف آن موقع برای من داشت و به خاطر همین هم اصلاً فکر می‌کردم که هر جا را می‌بینم می‌خواهد خودش را بیرونی بکند. پس می‌زد. اصلاً راضیم نمی‌کرد. شبیه آن حسی نبود که من داشتم و متوجه شدم که در اجراها این اتفاق می‌افتد. اجراها وقتی می‌خواهد یک چیزی را به صراحت برسد، آنها را از من می‌گیرد. یک شاعرانگی وجود دارد و در عین حال یک کمدی عجیب‌وغریبی دارد.

کمدی چخوف را بیشتر از هر چیزی در ترجمه استپانیان پیدا کردم

این کمدی را من بیشتر از هر چیزی واقعاً در ترجمه پیدا کردم. اولین بار هم با استپانیان این اتفاق افتاد. بقیه چیزها را می‌خوانم ببینم چیزی از استپانیان از قلم افتاده یا نه یا یک چیز تازه‌ای به من می‌دهد یا نه. استپانیان فوق‌العاده است. چیزی که بعداً فهمیدم یعنی خانم روستا به سبب آنکه روسی بلد بود و دقیقاً همین صحبت را می‌کرد می‌گفت که چه باحال دقیقاً این اندازه روان است در صحبت کردن و ساده است و در عین حال طنزی که کاراکترهای کاملاً معرفی می‌کند آن چیزی بود که در استپانیان کد می‌داد. بقیه ترجمه‌ها فاقد این بود.

درباره جایگاه ترجمه در شماخت چخوف از حمید امجد هم پرسیدم که زبان ترجمه‌ای برآمده از افراد مختلف، به نظر می‌رسد دیدگاه سیاسی مترجم در آن رسوخ دارد، مثلاً سیمین دانشور چپ بوده نگاه چپش در باغ آلبالو مشهود است.

معجونی: اساساً قدیم‌ها که همه این‌طور بودند؛ چون اصلاً انگار در روس‌ها یک چیزی وجود داشت. یک شعبه‌ای بود تحت اختیار یک نگرش خیلی خاص سیاسی. آنها آثار روس‌ها را همان اندازه‌ای که تصور می‌کردند که باید وابسته به آن حال و هوا باشد، متون سیاسی و فلسفی آن دوره را ترجمه می‌کردند. ادبیاتش هم تحت تأثیر هست.

زبانشان زبانی بود که از الآن ما خیلی فاصله دارد. از واژگان خیلی سخت استفاده شده است. در اجرای شما اتفاق مهی که می‌افتد و در کار امجد نمی‌افتاد این بود که شما تا توانسته بودید این کلمات را جارو کردید، انداختید بیرون و بازیگران انگار در خیابان، پشت ویترین طلافروشی با هم گپ می‌زنند. برنامه‌تان برای رسیدن به این زبان ساده چه بوده؟ کارایی که در نمایش برای مخاطب دارد چیست؟

زبان خیلی مهم است؛ اما در وهله اول اتفاق مهم است

معجونی: کمترین تکلفی که در ترجمه‌ها وجود دارد در همان ترجمه استپانیان است. وقتی با آن شروع می‌کنیم مشخص است به کجا می‌رسیم و من در عین حال فکر می‌کنم که باز برای یک دوره‌ای است. امروز اگر بود شاید روان‌تر بود. در عین حال که خیلی دنبال این هستم که بفهمم کنش‌ها را دنبال بکنم. زبان هم خیلی مهم است؛ اما در وهله اول اتفاق مهم است. حال و هوای بازیگران من، چیزهایی که می‌گویند، دیالوگ‌هایی که در دهان آنان پرو می‌شود، همه این‌ها تأثیر می‌گذارد که برسد به یک زبان خیلی ساده.

چه کارایی دارد؟ خیلی چخوف ها را دیدیم. چیزی که مخاطب می‌بیند چه تفاوتی با اجراهای دیگر دارد؟

من قرارداد را در زبان رعایت نمی‌کنم

معجونی: در وهله اول ادبیات جلوی آن چیز را می‌گیرد. اتفاقاً آن‌هایی که خیلی این باور را دارند چخوف مدل زندگی است، من می‌گویم که چه اصراری به آن داریم. پس آن را کنار بگذاریم. اگر به آن اعتقاد داریم به یک قرارداد اعتقاد داریم من قرارداد را در زبان رعایت نمی‌کنم. چیزهای دیگر را رعایت می‌کنم. قراردادهای نمایشی چیزهایی را بازی‌بازی می‌کند که چخوف دارد.

شما در متن اخیر کشف کردید؟

معجونی: کشف که هر سری متنی برمی‌دارم، کار می‌کنم، می‌فهمم با چه چیزی بازی می‌کند؛ چون این ورود و خروج‌هایی که مدام اتفاق می‌افتد در متن، مثل در پرده سوم  مدل بازی است.

در نمایش شما این بازی تبدیل می‌شود به کوچک کردن همه‌چیز. یواش‌یواش میز و صندلی‌ها کوچک می‌شود. وسایلی که روی میز است تبدیل می‌شود. این بازی را از متن بیرون می‌کشید یا این تعلقات کارگردانی است که می‌خواهد با متن عجین کند؟

معجونی: در همه این‌ها نمی‌توانم بگویم که در متن وجود داشته است. می‌توانم بگویم که مثلاً وجوهش هست. تو تصور می‌کنی که همه‌چیز الآن افتاده است. دست این ناتاشایی است که بچه‌هایش را بزرگ می‌کند. پایه و اساس واقعی است. همه از متن می‌آید؛ اما در واقع من خط ربطی پیدا می‌کنم که بین آکسسوار پرده اول که چه جوری همان‌ها تبدیل می‌شوند به متریال پرده چهارم.

از کی به این سمت رفتن را شروع کردید؟ مثلاً شما در «برای مشت روبل» هم چنین تقلیل‌گرایی در اجرا داشتید.

معجونی: این را نمی‌دانم نمی‌توانم بگویم. فکر کردم در مورد چخوف می‌پرسید.

در سه خواهر هم باز یک جوری همه چیز را کوچک می‌کنید.

معجونی: با «دایی وانیا» شروع کردیم. خیلی پیچیده است هم خاطره خیلی خوبی دارم و هم خاطره خیلی بد دارم.

می‌شود درباره این خاطره‌ها صحبت کنید؟

آن تخریبی که در دایی وانیا  انجام دادم منجر به اتفاقاتی شد که باغ آلبالوی من را ساخت

معجونی: این به خاطر این‌که به نظر من آن فضایی که دلم می‌خواست شکل نگرفت؛ اما به نظر من آن تخریبی که در دایی وانیا  انجام دادم منجر به اتفاقاتی شد که باغ آلبالوی من را ساخت. حال و هوا و همان طور.  این چیزی که الآن روی سه خواهر تأثیر می‌گذارد از دایی وانیا می‌آید و در عین حال جزء کارهایی بود که اصلاً خودم راضی نیستم. خیلی عجیب بود. به خاطر همین بود که حس دوگانه در من وجود دارد که در عین حال دوست دارم. به خاطر این‌که ته بن‌بست آن اگر شاید نمی‌رفتم، الآن این اتفاقات شکل نمی‌گرفت. در آنجا اتفاق افتاد.

شما هیچ چیزی را بازسازی نکردید. همیشه اجرای جدیدی داشتی.د این عدم رضایت ممکن است تبدیل به پروژه بعدی چخوف شود؟

شاید در اجرای بعدی این‌قدر بزنم بیرون که اصلاً به چخوف نپردازم

معجونی: بدم نمی‌آید. شاید نگاهم خیلی متفاوت باشد؛ حتی مجدداً برگردم به اینکه ...، اصلاً نمی‌دانم. فکر می‌کنم شاید دیگر آنجا هر چه قدر جلو می‌رویم، به نظر من چخوف صحبتش کم می‌شود. در اجرای بعدی این‌قدر بزنم بیرون که اصلاً به چخوف نپردازم.

آزادتر شدید؟

معجونی: بله.

یک چیزی که در اجرا مهم بود این است که تکلف سربازان را کم کردید. در دیگر اجراها سربازان فاخر لباس می‌پوشند، خیلی شق‌ورق حرکت می‌کنند ولی اینجا آنان راحت و بی‌قید هستند.

معجونی: چرا جور دیگری حرکت کنند؟ وقتی اولین دیالوگی که این‌ها می‌زند، یک صحنه افتضاح است؟ من دیگر نمی‌فهمم، وقتی با یک شوخی احمقانه‌ای وارد صحنه می‌شوند این جوری است. سربازها بی‌دروپیکر هست که ما حتی ناتاشا را نمی‌فهمیم و نمی‌بینیم و بعداً تازه می‌فهمیم.

نکته‌ای که در مورد اجرا وجود دارد که  مسئله فانتزی است. این مدل فانتزی که شما دارید در لیرشاه محمد عاقبتی به همین شکل وجود داشت. حضور محمد عاقبتی در کار روی کار شما تأثیری داشت؟

معجونی: محمد عاقبتی وقتی کار بسته شد آمد. موقعی که تصمیم گرفتیم اجرا برویم به عنوان مدیر پروژه آمد.

دیدگاه‌هایتان نزدیک است؟

معجونی: محمد عاقبتی به خاطر این‌که سال‌ها از همان زمانی که شروع به کار کردن کرد دستیار من بود. مدت طولانی در گروه لیو کار کرده است و بعد از ما جدا شد.

پس این گونه گروه موفق شد اندیشه‌‌اش نسبت به اجرا، در  مانیفستی که در بروشور کار می‌بینیم تولید کند و هنرمندانی هستند که از آن تبعیت کنند؟

معجونی: بله، حال و هوا یا حداقل درک مشترکی پیدا کردیم.

از گروه شما به جز عاقبتی و چاکری چه کسانی هستند که در فضای حرفه‌ای کار می‌کنند؟

معجونی: الآن از کسانی که کار می‌کنند و رفتند مهدی کوشکی بود، محمد عاقبتی بود. از رفتگانمان کسانی که کار می‌کنند مهدی چاکری است و مازیار سیدی.

وضعیت ایده اجرایی که استفاده می‌کنید تأثیرش را می‌بینید؟ کشف می‌کنید؟

معجونی: حداقلش این است که روی بازی می‌دانم چه تأثیری دارم نه تنها روی گروه خودم شاید در بیرون....

خاطره‌ای در مورد چخوف تعریف می‌شود که شب افتتاحیه باغ آلبالو سر صحنه می‌رود بعد از دیدن اجرای استانیسلاوسکی ناراحت می‌شود و می‌گوید من کمدی نوشته بودم و این تراژدی است. یک بحثی در ایران رخ داده در مورد برنامه‌ای که شما اجرا می‌کنید. من با آن متن‌ها مخالف هستم. گویی نویسندگان متن‌ها از کمدی درک درستی ندارند. حس می‌کنم موقعیتی که چخوف از کمدی درک کرد، وجود ندارد. نمایش شما کمدی است. من خیلی دوست دارم از شما بپرسم که در شکل کلی کشور، درکی از کمدی بین مردم وجود دارد یا ندارد؟

معجونی: در مورد کسانی که کار می‌کنند نه. به نظر من سخت است. همه در مورد همه جنس کمدی صحبت می‌کنند. در مورد گروتسک صحبت می‌کنند؛ اما به نظر من درنمی‌آید. من حداقل نمونه‌ای ندیدم. کمدی خیلی گسترده است . در این وادی مثلاً خیلی کم دیدم.

همین گستردگی را واقعاً جامعه ما می‌فهمد؟

همه تصور می‌کنند ما در کمدی شوخی می‌کنیم، اتفاقاً به نظر من یک وضعیت فوق‌العاده جدی است

معجونی: نه، خیلی سخت است، یعنی فقط صرفاً به عنوان کمدی دریافت می‌کنند که خیلی وقت‌ها اتفاقاً کمدی نیست. هجو است؛ چون با هم تفاوت دارد. همه تصور می‌کنند ما در کمدی شوخی می‌کنیم. اتفاقاً به نظر من یک وضعیت فوق‌العاده جدی است، شوخی نیست. درک کمدی چخوف به نظر من سخت‌تر است. وقتی در مورد کمدی صحبت می‌کند خیلی فرق دارد با  وودویل‌هایی که چخوف نوشته است، مثل خرس و خواستگاری. همه آن‌ها در این چیزها هست، در این کارهای بزرگش خرد شده است؛ اما یک ذره اساس چیزهایی گرفته که خیلی‌هایش را به عنوان کمدی صحبت می‌کند. یکی دو تا را به عنوان دارم صحبت می‌کند.

مثلاً کدامش درام است؟

معجونی: یک ورژن ایوانف درام گفته؛ چون ایوانف دو تا ورژن دارد. در پرده چهارم با هم اختلاف دارند. در یکی خودکشی می‌کند که آن درام است و در دیگری کسی با صندلی به سر ایوانف می‌زند و آن کمدی است.

یعنی همین تفاوت پایان این‌قدر تأثیرگذار است که مفهوم ژانری ایجاد کند؟

چخوف به نظر من تازه خودش را در مرغ دریایی خوب پیدا می‌کند

معجونی: یک ذره؛ چون ماجرا مثلاً در مرگ مرغ دریایی هم اتفاق می‌افتد؛ اما واقعیتش کمدی است و به گونه‌ای چخوف به نظر من تازه خودش را آنجا خوب پیدا می‌کند که چگونه زهر آن اتفاق را بگیرد. مدل همان دکتر که بلند می‌شود و می‌رود، صدای شلیک می‌آید. می‌رود، صحنه را می‌بیند. صحنه در جلوی چشم تماشاچی اتفاق نمی‌افتد. صدای شلیک می‌شنود. دکتر می‌رود و برمی‌گردد مادر از دکتر می‌پرسد چه اتفاقی افتاده، می‌گوید که هیچ چی، اتر در کیفم ترکید، به همین سادگی از آن مرگ که خیلی اتفاق عجیبی است، به گونه‌ای صحبت می‌کند و فرار می‌کند. ایوانف خیلی به نظر من سنتی‌تر است نسبت به کارهای دیگرش.

در ایوانف تفنگ همیشه حضور دارد، یعنی از پرده یک دکور خانه ایوانف تفنگی دارد که قرار است شلیک شود. بحثمان کمدی شد. وقتی به تاریخ نمایش دیدن و فیلم دیدن مردم ایران نگاه می‌کنیم می‌بینیم که این درک کمدی خیلی بهتر بوده؛ ولی نمی‌فهمم انگار ذائقه خود مخاطب ایرانی هم مخدوش شده. علت چیست؟

تلویزیون به آنچه دلش می‌خواست رسالتش باشد، هیچ وقت نتوانست دست پیدا کند

معجونی: اگر مخدوش شده باشد واقعاً فکر می‌کنم یک چیز دیگری شده است. مثلاً یک رسانه است، مثل تلویزیون که خراب می‌کند؛ چون آنها چیزی ندارند. مثلاً سخیف‌ترین شکل کمدی را ارائه می‌دهد. معمولاً آدم‌ها را تربیت می‌دهد و می‌سازد. درست است می‌گوییم چیزی که تلویزیون همه‌اش دلش می‌خواست رسالتش باشد هیچ وقت نتوانست دست پیدا کند. به یک فرهنگی که مدنظر خودشان هست، فرهنگی که خیلی اصرار دارند، همه‌چیز هم می‌زنند و فقط اصرار دارند همه برنامه‌هایشان روی این باشد، هیچ تأثیری نگذاشته و هیچ کسی تحت تأثیر این قرار نگرفته با این همه اصرار؛ اما در عین حال خیلی آدم‌ها پایش می‌نشینند و حداقل مثلاً بیشترین برنامه‌هایی که پایش هستند کمدی است. کمدی‌هایی که ارائه می‌شود آنجا به نظر من خیلی ....

سریال مسافران موقعی که شروع شد در باکس ساعت 5، 6 شبکه سه بود. کی کمدی کاملاً علمی - تخیلی بود. از یک قسمتی بیستم یا سی‌ام فضا زمینی شد. همه‌چیز در مورد صفاسیتی بود. باکس عوض شد هشت شب. این اتفاق برای یک سریال رامبد جوان افتاد که مجبور می‌شود برای اینکه سریالش دیده شود رویه علمی تخیلی‌اش را از دست بدهد.

[در سریال مسافران ] فیدبک‌ها همه‌چیز را زمینی کرد

معجونی: یک بخشی مربوط به تکنیک است. به نظر من خیلی همه‌چیز ساده برگزار می‌شد. مورد بعدی سریال‌های ما این جوری ساخته می‌شود. یک بخشی ساخته و پخش می‌شد و فیدبک می‌گیرند که همه‌چیز را زمینی می‌کند.

فیدبک خوبی نمی‌گرفتند؟

مخاطبان داستان‌هایی را حال می‌کردند که من حالم به هم می‌خورد

معجونی: مردم این هستند. می‌نشینند و می‌گویند صفاسیتی چه قدر حال می‌کنند. داستان‌هایی را حال می‌کردند که من حالم به هم می‌خورد. می‌گفتند فلان قسمت می‌گفتم یا خدا آن موقع که قسمت را بازی می‌کردم افسرده بودم، یعنی این‌قدر استقبال بود. این است که تأثیر می‌گذارد.

خودتان کدام قسمت را دوست داشتید؟

معجونی: من واقعیتش زیاد سریال را ندیدم.

از بخش اول لذت بردید یا بخش انتهایی؟

معجونی: همان چیزها اتفاق‌هایی بود که در واقع روزهای اول دنبالش می‌گردیم. روزهای آخر همه پیدا کردند، یعنی تیکه کلامی است که تکرار می‌کنند. اول‌هایش آره چیزهایی بود. از یک جاهایی آن موقع هم شرایط خوبی نبود. آدم‌ها افسرده بودند. به خاطر همین همه علاقه داشتند به چیزهای پایانی، مثلاً نامه‌هایی که می‌نوشتم؛ چون این‌ها خیلی تأثیرگذار بود.

شما هیچ وقت سریال کار نکردید؟

معجونی: شمعدونی.

آنجا هم نقشتتان خیلی متفاوت‌تر بود خاص‌تر بود چیزهایی که از حسن معجونی در تئاتر می‌شناختیم.

معجونی: انتظار نباید داشته باشیم. چه سینما و تلویزیون اساساً چیز دیگری می‌خواهند.

پیشنهاد ساخت سریال ندادند؟

معجونی: من همان موقعی که شمعدونی را بازی می‌کردم قرار بود فیلمی بسازم. وقفه طولانی افتاد. قرارداد شمعدونی بستم. دو هفته بعد گفتند این کار قرار است شروع شود. آدم دیگری انتخاب کردند و سرنوشت کار را نفهمیدم.

شما نویسنده‌ها را انتخاب کرده بودید؟

معجونی: نه، متن آماده را پیشنهاد داده بودند.

الآن چی؟ در خنداننده شو هستید. فیدبک‌های خوبی از گروه شما می‌گیرم. همه خبرنگاران در مورد گروه شما می‌گویند که آقای معجونی جدی‌تر برخورد می‌کند. ایشان استاد دانشگاه هستند و تدریس می‌کنند و می‌داند چه رویه‌ای دنبال کند. با فضای کنونی به شما پیشنهاد شده یا نه؟

معجونی: نه.

علاقه دارید سمتش بروید؟

معجونی: من بیشتر سعی می‌کنم که درگیر تئاتر شوم؛ اما ممکن است یک روزی سراغ چنین چیزی بروم.

به فیلم فکر می‌کنید؟

معجونی: به فیلم بیشتر فکر می‌کنم تا سریال.

کار کردید تا فیلم‌نامه بنویسید؟

معجونی: قرار است. درباره فیلم‌نامه‌ای صحبت کردم فعلاً دستم نرسیده است.

اعتقاد دارید کارگردان و نویسنده مجزا باشند؟

معجونی: اعتقاد ندارم. به نظرم شرط کافی نیست.