سابقه كمكهاي مالي سازمان سيا به روشنفكران
از جمله مشهورترين افراد حاضر در اين كنگره ميتوان به "ريموند آرون " (Raymond Aron) و "ميشل كرازير " (Michel Crozier) اشاره كرد.
اما اين شبكهها كه در واقع مسئول طراحي يك ايدئولوژي ضد كمونيستي بودند كه طي جنگ سرد مورد استقبال راست محافظه كاران و چپهاي سوسياليست و اصلاحطلب اروپا قرار گرفت.
اكنون نيز بار ديگر اين شبكهها توسط دولت آمريكا فعال شدند و در واقع آنها عامل انتشار عقايد محافظهكاران آمريكايي هستند. "دنيس بونيو " (Denis Boneau)، روزنامهنگار فرانسوي پايگاه خبري-تحليلي "ولترنت "، طي مقالهاي با تشريح چگونگي حمايت مالي سازمان سيا از روشنفكران اروپايي نوشت: سال 1945 و بر اثر ويرانيهاي جنگ جهاني دوم، اروپا تبديل به هدف تاثيرگذاري ايالات متحده و اتحاديه شوروي شد كه هر دو قصد داشتند تا كنترل اين قاره را در دست بگيرند.
از سال 1947، دولتهاي آمريكايي با هدف ممانعت از توسعه احزاب كمونيست، سياست مداخلهگرانهاي را در اروپا اجرا كردند كه البته با پشتيباني سرويسهاي مخفي به ويژه سازمان سيا همراه بود.
اما هدف اين اقدامات توسعه و ايجاد گروهي از نخبگان طرفدار آمريكا از طريق " طرح مارشال " (Marshal Plan) بود كه در فرانسه توسط " كميسيون نقشهپردازي " (Commissariat du Plan)، مورد حمايت واقع ميشد تا نخبگان ضدكمونيست را تامين مالي كند.
اين پروژه ديپلماسي فرهنگي با بنياد " كنگره آزادي فرهنگي " تركيب شد و موجب گرد آوردن افرادي شد كه اغلب در فعاليتهاي گوناگون مداخلهگرانه آمريكا در اروپا مشاركت داشتند.( كميسيونهاي نوسازي، پروژه اروپاي فدرال و ...)
كنگره آزادي فرهنگي، تا قبل از رسوايي سال 1967 به مدت 17 سال به طور مخفيانه از سوي سازمان سيا حمايت مالي ميشد و نوك نيزه ديپلماسي فرهنگي پس از جنگ آمريكا بود. به طوري كه از روشنفكران، نويسندگان، خبرنگاران و هنرمندان براي طراحي يك برنامه ديپلماتيك با هدف شكست ايدئولوژيكي ماركسيسم، استفاده ميشد.
همزمان بهرهگيري از مجلات، سمينارهاي رسانهاي، برنامههاي تحقيقاتي، بورسهاي دانشگاهي و توسعه شبكههاي ارتباطي غيررسمي به اين سازمان اجازه داد تا يك تاثير واقعي و مشهود بر حوزههاي دانشگاهي، سياسي، هنري و ديگر حوزهها داشته باشد.
كنگره آزادي فرهنگي به مدت 25 سال روشنفكران را جذب كرد تا شبكههاي مداخلهگر ماندگاري را در اروپا و به ويژه فرانسه كه براي واشنگتن هدف اولويتدار و مهمي بود، بوجود آورد. اين شبكهها توانستند سازمان كنگره آزادي فرهنگي را از تجزيه و انحلال نجات دهند تا بار ديگر توسط دولت بوش فعال شود.
امروزه، اروپا عامل انتشار عقايد ديپلماسي فرهنگي اروپاست كه توسط نومحافظهكاران آمريكايي و نوليبرالهايي كه خود از كنگره آزادي فرهنگي آمدهاند، طراحي شده است.
*اساس كنگره آزادي فرهنگي
كنگره آزادي فرهنگي سال 1950 در برلين، پايتخت آلمان، و بطور خاص در ناحيه تحت اشغال آمريكا، بوجود آمد. "ملوين لاسكي " (Melvin Lasky)، دبير كل اين كنگره نيز روزنامه نگار نشريه "نيويوركر " بود كه از پايان جنگ در آلمان زندگي ميكرد. همچنين يك جنگطلب چپ ضدسوسياليست، نيز سردبير نشريه " درمونات " (به معني ماه) شد كه در سال 1947 و با حمايت "دفتر نظامي دولت ايالات متحده " و بويژه ژنرال "لوسيوس كلي " (Lucius Clay)، فرماندار نظامي ناحيه اشغالي آمريكا در آلمان، تاسيس شد.
اما ملوين لاسكي، با حمايت يك كميته "غير دولتي و مستقل " كوشيد تا روشنفكران ليبرال و سوسياليست را در يك سازمان ضدكمونيستي "بينالمللي " گردآوري كند. كميته پشتيباني نيز شامل شخصيتهايي مثل "كارل جاسپرز " (Karl Jaspers)، فيلسوف آلماني، "لئون بلوم " (Leon Blum)، سوسياليت فرانسوي، نويسندگان فرانسوي همچون "اندره گيد " (Andre Gide) و "فرانسوا ماورياك " (Francois Mauriac) و روشنفكران آمريكايي همچون "جيمز برنهام " (James Burnham)، و "سيدني هوك " (Sidney Hook)، تئوريسينهاي برجسته روشنفكران نيويورك، بود.
البته بايد دانست كه اگرچه كنگره شخصيتهايي را از سراسر دنيا از جمله جهان سوم گردآوري كرد اما حوزه عملياتي آن منحصر به اروپا ميشد.
كنگره آزادي فرهنگي توسط روشنفكران آمريكايي و اغلب تروتسكيتهايي مثل " سول لويتاس " (Sol Levitas)، كسي كه از انتشار هفتهنامه "رهبر جديد " حمايت كرد، "اليوت كوهن " (Elliot Cohen)، بنيانگذار "كامنتري " (1)، نشريه ظاهرا رسمي كنگره آزادي فرهنگي و حاميان "اروپاي فدرال " (التيرو اسپينلي (Altiero Spinelli)، دنيس روگمونت (Denis de Rougemont) و ...)، كنترل ميشد.
اما در پشت چهره ظاهري كنگره، مسئولين كنگره آزادي فرهنگي روابط چندگانهاي با شبكههاي مداخلهگر پس از جنگ آمريكا يعني اداره "نقشه مارشال " و "كميته آمريكايي اتحاديه اروپا " (ACUE)، داشتند.
كميته آمريكايي اتحاديه اروپا كه پاييز سال 1948 با حمايت شخصيتهاي دولتي همچون "رابرت پترسون "، (Robert Peterson)، وزير جنگ، "پال هافمن "، (Paul Hoffman)، رييس اداره نقشه مارشال و لوسيوس كلي (Lucius Clay)، و با تامين مالي سازمان سيا تاسيس شد، به دنبال پيشبرد و حمايت از ساخت يك اروپاي فدرال بر اساس منافع واشنگتن، بود.(2)
اين روابط حسنه، سال 1951، هنگامي كه "هنري فرني " (Henry Freney)، از طرف كميته آمريكايي اتحاديه اروپا بطور رسمي با برخي مسئولين كنگره آزادي فرهنگي ديدار كرد، علني شد.
*يك اعلاميه؛ عصر موسسان جيمز برنهام
كنگره آزادي فرهنگي بر اساس يك اعلاميه بنيان نهاده شده است، يعني كتاب "جيمز برنهام " (James Burnham) كه سال 1941 با نام " انقلاب مديرانه " (The Managerial Revolution)، منتشر شد(3). اين كتاب اساس و بنياد يك ايدئولوژي جديد يعني لفاظي تكنوكراتيك، را تشريح ميكند.
اما جيمز برنهام در مخالفت با تاريخ فلسفه ماركسيست و بر اساس كشمكش هاي فرقهاي، بر شكست اقتصادي و ايدئولوژيكي اتحاديه شوروي تاكيد كرد و ظهور "عصر مديران " را اعلام داشت. بر اساس خط فكري او بود كه يك طبقه برجسته نوين، كنترل كشورها و شركتها را در شرق و غرب بر عهده داشت. اين طبقه كه آن را به عنوان مديران يا كارفرمايان ميناميدند، ديد متفاوتي در فرق دادن ميان سرمايه و كار داشت.
بنابراين، جيمز برنهام بطور غيرمستقيم نظريههاي ماركسيستي تاريخ فلسفه را با اظهار اين كه تقسيم سرمايه/كارمزد هماكنون منسوخ شده است، و دورنماي پيروزي دموكراسيهاي پارلماني را با ابراز اميدواري براي اينكه تصميمات به جاي پارلمان توسط دفاتر كاري، رد كرد.
در حقيقت سياستمداران و مالكان سنتي به تدريج توسط نوع جديدي از تكنسينهاي مديران، جايگزين شد. با اين نظريه، بايد در ذهن داشت كه طي جنبش تكنوكراتيك "سينارشيست " دهه 30، برنهام تبديل به مدافع يك منظر ديگر شد كه بر اساس اظهارنظر ريموند آرون، خواستار آينده " نه چپ و نه راست " بود. همچنين هدف اين منظر نيز دقيقا اين بود؛ جذب محافظهكاران و در صدر همه آنها روشنفكران غير كمونيست جناح چپ براي جنگ عليه كمونيست.
اما جيمز برنهام به عنوان پسر رييس يك شركت راهآهن بعد از آنكه در آكسفورد و پرينستون درس خواند، با بنيانگزاري مجله "سمپوزيوم "( Symposium) مشهور شد. وي پس از رها كردن فلسفه تاميستيك، (توضيح مترجم: فلسفهاي كه از تركيب دكترين مسيحي با عناصر سيستم فلسفي ارسطو ايجاد شده)، ترجمه اولين كار "تروتسكي " (Trotsky)، يعني " تاريخ انقلاب روسيه " را مطالعه كرد. او با سيدني هوك (Sidney Hook) ديدار كرد و با بنيانگزاري حزب "كارگران سوسياليست " در سال 1937، بر فعاليتهاي سياسي تروتسكيستي متمركز شد.
وي پس از آنكه براي مدتي تبديل به يك جنگ طلب شد و طي يك مجادله با تروتسكي، آغاز تغيير سياسي خود را رقم زد. بنابراين در سال 1950 در بينيانگزاري كنگره آزادي فرهنگي برلين مشاركت داشته و تا پايان دهه 60، پستهاي مهمي را در اختيار داشت. اما عليرغم مشاركتش در شبكههاي كنگرهاي و سابقه انقلابيش، طي دوران مككارتيسم، پست دانشگاهياش را از دست داد.
اما در اواسط چرخش سياسي او از تروتسكيسم به ضد كمونيست بود كه " انقلاب مديترانه " را به رشته تحرير درآورد كه البته براي تغيير سياسي او ابزار مناسب و كاربردي بود. (براي نويسنده و ديگر اعضاي كنگره كه اغلب از محافل تروتسكيستي و بويژه از حلقه روشنفكران نيويورك آمده بودند.) (4)
*فصاحت ورود و صدور "راه سوم "
فصاحت "راه سوم " ( " پايان ايدئولوژيها "، " رقابت اصولي سران ") گروههاي سياسي حاضر در فعاليتهاي كنگره را در سراسر اروپاي غربي گرد هم آورد تا گروهي از متخصصان و اتاق فكري براي طراحي يك ايدئولوژي ضدكمونيست ايجاد شده و از سوي راستهاي محافظهكار، سوسياليتها و اصلاحطلبان چپ اروپا مورد استقبال قرار گيرد.
در فرانسه، سه نظام سياسي با كنگره همكاري كردند: "جنگطلبان و آلتمن سابق "، " روشنفكران گليست " مجله فرانسوي "لابرت دسپريت "(توضيح مترجم: گليستها يا گاوليستها، حامي مرام سياسي چارلز دوگل، ژنرال مشهور فرانسوي هستند) و "مالرو " (Malraux)، نويسنده فرانسوي و فدراليستهاي اروپايي.
در همين حال، دكترين رسمي كنگره در اصل توسط روشنفكران نيويورك طراحي شد و انتشاراتش نيز توسط رابطان (پاسادورها) آنسوي اقيانوس اطلس در كشورهاي اروپايي توزيع ميشد و انتقال اطلاعات را تضمين ميكرد. براي مثال ريموند آرون (Raymond Aron) از همان ابتدا در ترجمه كتاب (L'ère des organisateurs) مشاركت داشت.
در فرانسه اين رابطان (پاسادورها) بطور كلي كساني بودند كه از دواير دانشگاهي محروم شده بودند. بطوريكه "مركز مطالعات جامعهشناسي " (CSS)، به عنوان ذخيره و اندوخته يارگيري كنگره مطرح بود كه توسط "كميسيون نقشهپردازي " حمايت ميشد (5).
در واقع طراحان بيشترين اعتبار تحقيقاتي را به اقتصاددانان و جامعهشناساني كه قصد داشتند تصميمات خود را مشروع و قانوني سازند، اعطا ميكردند. بنابراين "جورج فريدمن " (Georges Friedmann )، "ادگار مورين " (Edgar Morin) و "اريك دامپير " (Eric de Dampierre)، در جلسه سالانه كنگره در سال 1960 حضور داشتند.
روشنفكران فرانسوي كنگره نيز افكار و ايدههاي خود را در مجله " پرويوس " (Preuves)، كه نسخه فرانسوي "درمونات " بود، منتشر ميكردند. يارگيري نيز توسط نماينده فرانسوي كنگره كه به عهده "دانيل بل " (Daniel Bell )، روشنفكر نشريه نيويوركر بود، تضمين ميشد. كسي كه در ازاي همكاري و مشاركت روشنفكران جوان اروپايي در مبارزات ضدكمونيستي، اعتبارات تحقيقاتي و بورسيههاي مختلفي را در ايالات متحده به آنها اعطا ميكرد.
اما كارايي استراتژي يارگيري در "دماركسيزاسيون " ( عبارتي كه توسط "دومناخ " Domenach، رييس اسپريت به كار رفت) دواير مشخص روشنفكراني كه به هر طريقي با حزب كمونيست مرتبط بودند، به اوج خود رسيد.
*ريموند آرون؛ روشنفكري از نسل اول
ريموند آرون كه تا رسوايي سال 1967، در فعاليتهاي فرانسوي كنگره مشاركت داشت، وارد كننده فرضيههاي روشنفكري نيويورك بود. وي در سال 1947، موجب شد تا كتاب دوستش، جيمز برنهام ( كه "لئو بلوم " (Léon Blum) سوسياليست مقدمه ويرايش اول آنرا نوشت)، ترجمه شود و تصميم گرفت كه تئوريهاي "راه سوم " به چه طريقي ميبايست توزيع شوند.
بعد از انتشار " لهوم كنترلس تيرانس " (L'homme contre les tyrans)، در سال 1946 و "گراند شيسم " (Grand schisme )، (مانيفستهاي اصلي محافظهكاران فرانسوي) در سال 1948، ريموند آرون از زمان بنيانگزاري شبكههاي كنگره در برلين يعني سال 1950، به آنها پيوست.
بطوريكه آرون نيز كه به اندازه "ميشل كوليني " (Michel Colliny) و "مانس اسپربر " (Manes Sperber) در ساختارهاي تصميمگيري مشاركت داشت به عنوان يكي از نظريهپردازان اصلي ضدكنونيست شناخته شد.
وي در كنفرانس بينالمللي ميلان در سال 1955، در كنار "هيو گايتسكل " (Hugh Gaitskell)، "مايكل پولاني " ( Michael Polanyi)، سيدني هوك و "فردريش ونهايك " (Friedrich bon Hayek) (6)، يكي از پنج سخنران فصل آغازين اين كنفرانس بود.
آرون همچنين در همان سال كتاب " روشنفكران لوپيوم " را كه از ايدههاي جيمز برنهام الهام گرفته بود، منتشر كرد. متني كه عليه بيطرفي چپها و روشنفكران غيركمونيست بود. وي در سال 1957 مقدمه كتاب "انقلاب مجارستان "، " ملوين لاسكي " و "فرانسوا باندي " (François Bondy)، دو تن از شخصيتهاي مهم كنگره را نوشت.
ريموند آرون كه سال 1905 و در يك خانواده يهودي طبقه متوسط فرانسه به دنيا آمد (7)، قبل از جنگ جهاني دوم شروع به مطالعه فلسفه نمود. سال 1948، عليرغم موفقيت فرضيه پديدارشناختي اگزيستانسياليست، وي براي جايگزيني "آلبرت بي " (Albert Bayy) در "سوربون " (هيئت علمي دانشگاه فرانسه)، انتخاب نشد و مجبور شد تا پستهاي نه چندان پراعتباري را در مدارس دولتي بپذيرد. ( مدرسهENA,IEP Paris)
همزمان وي پستهاي مهمي نيز در نشريات ( سرمقالهنويس نشريه فرانسوي فيگارو بين سالهاي 1947 تا 1977 ، كار در مجله "الاكسپرس، تا زمان مرگش در 1983) و در محافل سياسي ( در 1945 وي عضو دولت ژنرال دوگل بود) بر عهده داشت.
اما اين تغيير به "راست " (آرون قبل از جنگ يك روشنفكر سوسياليست بود.)، در هنگامي كه "سارتره " (Sartre) ( توضيح مترجم: جين پاول سارتره، نويسنده و فيلسوف فرانسوي معتقد به فلسفه وجودي)، بر محافل روشنفكري حاكم شده بود، با مشاركت آرون در شبكههاي كنگره و مداخله فعالانهاش در كميسيون نوسازي "جامعه فرانسوي بهرهوري "، تقويت شد. جامعه فرانسوي بهرهوري نيز سال 1950 بنيان نهاده شد و به كميسيون نقشهپردازي ضميمه شد.
*ايجاد روشنفكر طرفدار آمريكا؛ زندگي سياسي ميشل كروزير
"ميشل كروزير " (Michel Crozier)، عضو ديگر گروه است كه ميتوان وي را محصولي دانست كه توسط شبكههاي كنگره توليد شده است. وي در پايان دهه 50 به اين كنگره پيوست و مسير زندگيش نمونهاي از اين مطلب است كه روشنفكران جوان چگونه توسط ديپلماسي فرهنگي آمريكا مورد استفاده قرار گرفتند.
در ابتداي دهه 50، ميشل كروزير، روشنفكر جواني بود كه به دليل موفقيت مقالهاش در "لستمپز مدرنز "، مجلهاي كه توسط سارتره اداره ميشد، معروف شد. در اين مقاله كه با عنوان " مهندسي انسان " منتشر شده است، نويسنده به "نيوديل " يا روش جديد ( توضيح مترجم: روش سياسي و اقتصادي جديدي كه از دوران روزولت در آمريكا اجرايي شد) به طرز زهرآگيني حمله كرده و با محكوم كردن جذب و استخدام دانشمندان، روشهاي حمايتي را مورد انتقاد قرار داد.
اين مقاله اساسا "ضد آمريكايي " و " افراطي جناح چپ " بود. ميشل كروزير همچنين در گروه " سوسياليسم اتبارباريه " (Socialisme et Barbarie) كه توسط "كرونيلوس كاستورياديس " (Cornelius Castoriadis)، اداره ميشد، نيز عضويت داشت. وي مجله جهان سومي " لا تريبون داسپيوپلز " را نيز بنيان نهاد كه اين اقدامش توسط "دانيل گوئرين " (Daniel Guirin)، تروتسكيست فرانسوي، حمايت شد.
در سال 1953، كروزير از شبكههاي فرانسوي تروتسكيسم جدا و به گروه "اسپريت " پيوست و اقدام به انتشار مقالهاي در نكوهش روشنفكري چپ نمود. البته اين جدايي با ديدار با "دانيل بل " (Daniel Bell)، در سال 1956 كه بل نماينده فرانسه در كنگره بود، تقويت شد و بل بورسيهاي در دانشگاه استنفورد به كروزير اعطا كرد (8).
در سال 1957، كروزير در كنگره وين شركت داشت. و نفوذ او در اتحاديهگرايي فرانسه در نشريه "پريووس " منتشر شد. همچنين او به عنوان بخشي از شبكههاي رابطين، عضو كميسيونهاي نوسازي بود و طي چرخشي كوشيد تا در كنار ريموند آرون يكي از ايدئولوگهاي "راه سوم " باشد.
وي بخشي از مانيفست " كلاب جين مولين " (Club Jean Moulin)، را نوشت (9) كه در واقع اجتماعي از شخصيتهايي بود كه كاملا به طراحان يعني "جورج سافرت " (Georges Suffert)، "جين ريپرت " (Jean Ripert)، "كلاود گراسون " (Claude Gruson)، نزديك بود.
اين نوشته بطور صادقانهاي رهنمونهاي تبليغاتي و پروپاگانداي راه سوم را بطور مختصر بيان ميكرد: پايان ايدئولوژيها، عقلانيت سياسي، مشاركت كارگران در مديريت بنگاه اقتصادي، كاهش فعاليت پارلماني و ترفيع تكنوكراتها ...
سال 1967، ميشل كروزير در پرتو حمايت "استنلي هافمن " (Stanley Hoffmann) ( شريك اسپريت و بنيانگزار مركز مطالعات اروپايي)، در دانشگاه هاروارد استخدام شد. و با " هنري كسينجر " (Henry Kissinger)و " ريچارد نئوستاد " (Richard Neustadt)، مشاور خارجي "ترومن " (Truman)، نويسنده كتاب پرفروش قدرت رياستجمهوري، مرتبط شد.
در همين حال، كروزير از طريق باشگاهي كه نئوستاد آن را سازماندهي كرده بود، بطور منظم با "جو باور " (Joe Bower)، شاگرد "مكجورج باندي " (MacGeourge)، رييس كاركنان "كندي " و "جانسون " و رييس ستاد "بنياد فورد "، ديدار ميكرد.
بعد از رسوايي سال 1969، ميشل كروزير به عنوان روشنفكر طرفدار آمريكايي كه توسط كنگره ساخته شده بود، يكي از شخصيتهايي بود كه بيشترين درخواست از وي براي بازسازي سازمان ضد كمونيست ميشد.
*از كنگره آزادي فرهنگي تا جامعه بينالمللي آزادي فرهنگي
رسوايي كمكهاي مالي مخفي كنگره آزادي فرهنگي در سال 1967 و طي جنگ ويتنام توسط يك كمپين رسانه اي، علني شد. اگرچه از سال 1964، روزنامه نيويورك تايمز نيز تحقيقاتي در رابطه با بنياد "فيرفيلد " (Fairfield)، مهمترين مقامات تامين كننده وام براي كنگره و پيوندهاي مالي كنگره با سازمان سيا را منتشر كرد.
در آن زمان،آژانس اطلاعاتي آمريكا از طريق "جيمز آنگليون " (James Anglyon) (10) كوشيد تا مراجعات به كنگره را نكوهش كند. سران كنگره نيز با كمك بنياد فورد كه از سال 1966 در همه قضاياي مالي حضور داشت، اقدام به اجراي يك پاكسازي در سازمان نمودند.
اما "مكجورج باندي " (MacGeorge Bundy) تحت تاثير سازماندهي مجدد كنگره، به ريموند آرون پيشنهاد داد تا رياست نوسازي كنگره را به عهده بگيرد. با اين وجود آرون به دليل رسوايي سال 1967 كنگره در اروپا از قبول اين پيشنهاد خودداري كرد.
در آن سال با وجود اينكه كمپيني از افتراء و دروغپراكني توسط سرويسهاي مخفي (11) به راه افتاده بود اما مقالهاي در مجله "رامپارتز " منتشر شد كه موجد برانگيخته شدن رسواييهايي بيسابقهاي در تاريخ كنگره آزادي فرهنگي شد.
همزمان، " توماس باردن " (Thomas Barden) (نيروي سازمان سيا در سال 1950 و رييس "دسته سازمانهاي بينالمللي يا IOD) نيز طي مقالهاي مسايل مخفي افشا شده كنگره را تاييد كرد و عنوان بسيار محرك و برانگيزانندهاي را براي مقالهاش برگزيد: "خوشحالم كه سيا بدون احساس مسئوليت اخلاقي است. "
پس از رخدادهاي مي 1968، "جين جاكوئس سروان اشرايبر " (Jean-Jacques Servan-Schreiber)(خبرنگار فرانسوي)، كه يكي از شخصيتهاي اصلي باشگاه "جين مولين " (Jean Moulin Club ) بود، به عنوان "شبهرييس ايالت " با همراهاني به پرينستون رفت كه همه را شگفتزده كرد.(12)
ميشل كروزير هم كسي بود كه بيانيه نهايي سمينار پرينستون را نوشت. ( اين اولين ديدار "انجمن بينالملل " بود.) از سال 1973، مكجورج باندي به تدريج فعاليتهاي خود را در بنياد فورد اروپا كاهش داد. انجمن بينالملل نيز تاثير خود را از دست داد و در سال 1975 يعني زمان امضاي "توافقنامه هلسينكي "، بر خلاف بوجود آمدن سازمانهاي موازي، محو شد.
اما علاوه بر نقشه مارشال، كميته آمريكايي اتحاديه اروپا و شاخه نظامي نيروهاي باقيمانده( Stay Behind)، كنگره آزادي فرهنگي با يك روش پايدار و با استفاده از زمينه جنگ سرد، عناصري را ايجاد كرد كه به اعتبارات آمريكايي وابسته بودند و كساني بودند كه ديپلماسي مداخلهگرانه واشنگتن را اجرا كرده بودند.
اين همكاري همچنان از طريق كمكهايي كه از سوي بنيادهاي آمريكايي به روشنفكران " راه سوم فرانسه " اعطا ميشود، همچنان وجود دارد.
توضيحات:
(1)كامنتري مجله نيمه رسمي كنگره آزادي فرهنگي است. اين نشريه بين سالهاي 1947 تا 1952 توسط "ايروينگ كريستول " (Irving Kristol)، و در فاصله سالهاي 1960 تا 1995 توسط "نورمن پودهورتز " (Norman Podhoretz) مديريت ميشد. امروزه آن دو چهرههاي كليدي جنبش نومحافظهكار آمريكا هستند. بطوريكه "ويليام كريستول " (William Kristol)، پسر ايروينگ كريستول رييس "ويكلي استاندارد "، مجله نومحافظهكاران است.
(2) "رمي كاوفر " (Rémi Kauffer)، "سيا ساخت اروپا را تامين مالي نمود " (The CIA finances the European construction)، تاريخ، 27 فوريه 2003.
(3)جيمز برنهام، انقلاب مديرانه يا در جهان امروز چه رخ ميدهد؟ (The managerial revolution or what is happening in the world now)، نيويورك، 1941. L'ère des organisateurs، انتشارات كالمن-لوي، 1947
(4) "جوزف رومانو " (Joseph Romano)، "James Burnham en France: L'import-export de la "révolution managériale " après 1945 ", Revue Française de Science Politique,، 2003
(5)كميسيون نقشهپردازي در سال 1946 و با هدف كنترل توزيع اعتبارات نقشه مارشال ( شاخه اقتصادي ديپلماسي پس از جنگ آمريكا) ايجاد شد و اجازه همكاري بين مقامات فرانسوي و ديپلماتهاي آمريكايي را با كمك " جين مانت " (Jean Monnet) داد. جانشين او، "اتنه هايرش " (Etienne Hirsch)، پيكرههاي " هماهنگي " را بنيان نهاد كه اساتيد دانشگاهي، اتحاديهگرايان، مقامات بلندپايه و ... را گرد هم آورد. بنابراين، نقشهپردازان به اشخاصي پيوستند كه به منافع واشنگتن وصل بودند و بر ترفيع " مدل آمريكايي " متمركز شده بودند. به ويژه باشگاههاي سياسي نظير باشگاه جين مولين ( جورجز سافرت، جين-جاكوئس سروان شرايبر)، باشگاه "سيتوينز 60، ( جاك دلورز Jacques Delors) و حلقه "تاسكوئويلي " (Tocqueville). (كلاود برناردين Claude Bernardin).
(6)در 1947، هايك بطور فعالي در بنياد "سوشيتي دو مونت-پلرين " (Société du Mont-Pèlerin) مشاركت داشت. اين سازمان به عنوان مركز اتاقهاي فكر نئوليبرال با حمايت "بنياد امور اقتصادي "(1955)، معماران اصلي پيروزي "مارگارت تاچر " (Margaret Thatcher) در سال 1979 را گرد هم آورد. در اين رابطه كتاب Les évangélistes du marché, Raisons d'agir نوشت "كيت ديكسون " (Keith Dixon) در سال 1988 را ببينيد. همچنين مراجعه كنيد به نوشته فرانسوي شبكه ولتر، در رابطه با "جامعه مونت پلرين ".
(7)ريموند آرون، "ميموريز " Mémoires، "50 انزدرفلكشن پوليتكو " (50 ans de réflexion politique)، جوليارد (Julliard)، 1983.
(8)ميشل كرايزر، Ma belle époque, Mémoires, Librairie Arthème Fayard,، 2002
(9) "مانيفست دو كلاب جين مولين "، L'?tat et le citoyen، سيويل Seuil، 1961
(10)جيمز آنگلتون (James Angelton)، عضو سازمان سيا كه در عملياتهاي نيروهاي باقي مانده در خط دشمن، در اروژا مشاركت داشت. او رييس بهش ضد جاسوسي X2 بود و در همان زمان نيز با "هنري ريبري " (Henry Ribiere)، رييس سرويسهاي مخفي فرانسه، SDECE رابطه داشت. ببينيد: نيروهاي باقي مانده: چگونه دموكراسيهاي را كنترل كنيم. شبكههاي بيثباتسازي و مداخله آمريكا.
(11) "فرانسز استونور ساوندرس " (Frances Stonor Saunders )، Qui mène la danse? La CIA et la guerre froide culturelle, Ediciones Denoël,، 2003
(12) پير گريميون (Pierre Grémion)، Intelligence de l'anticommunisme, Le Congrès pour la liberté de la culture à Paris,، 1950-1975، آرتم فايارد (Artheme Fayard).