۰۶ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۸:۲۴
به مناسبت عمليات مرصاد:

گورستان منافقين

کد خبر : ۲۶۹۷۵
شب پنج‌شنبه، فرزندان انقلابي امام يعني همين بچه‌هاي بسيجي، بلاي بزرگي بر سر منافقين و منافقات آورده بودند ولي هنوز كار تمام نشده بود. لازم بود قدم هاي نهايي هم برداشته شود. بچه‌ها از سه طرف عرصه را بر بوزينه‌هايي كه صدام فكر مي‌كند فقط براي معركه‌گيري مناسب هستند، تنگ كردند.
به گزارش فارس، پس از اعلام پذيرش قطعنامه ۵۹۸ از سوي جمهوري اسلامي ايران، منافقين طي هماهنگي با رژيم صدام، اقدام به حمله‌اي كور عليه ايران كردند به اين ترتيب كه قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگين به مناطق جنوبي ايران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول كند تا نيروهاي منافقين بتوانند به‌راحتي وارد ايران شده و تا تهران پيشروي كنند اما...

متن زير گزارش خبرنگار ارسالي روزنامه جمهوري اسلامي به منطقه است كه حضورتان ارائه مي شود:
بسم الله الرحمن الرحيم

من از منطقه اسلام‌آباد مي‌آيم، همانجا كه بهتر است «قتلگاه منافقين» ناميده شود. كوهي از ابزار و اداوات جنگي منهدم شده و سوخته، تلي از اجساد منافقين و منافقات، ستون‌هايي از تانك ها، خودروها و سلاح‌هاي سنگين به غنيمت گرفته شده در ميان فرياد شادي رزمندگان اسلام و دست هاي توانمندي كه به علامت شادي و پيروزي تكان مي‌دهند، فضاي منطقه را پر كرده است.

چهارزبر، دشت حسن‌آباد، چم امام حسن، شهر اسلام آباد و بخش كرند را بايد از اين پس در نقشه‌هاي جغرافيايي طوري مشخص كنند كه تصويري گويا از محل تجلي انتقام از كثيف‌ترين عناصر ضد خدا و ضد خلق باشد. آنچه در اين منطقه بر سر منافقين و منافقات آمده، نه تدبير ما بود و نه تقصير خودشان، بلكه تقدير الهي بود. تاكنون همواره شاهد «امدادهاي غيبي الهي» بوديم و اينك شاهد «امدادهاي غيبي الهي» هستيم. در قتلگاه منافقين، هر انسان بينايي، به وضوح دست خدا را مي‌بيند كه از آستين بسيجي‌هاي غيور بيرون آمده و بر سر نفاق فرود آمده است. هر كس اين دست را نبيند، كور است، مثل خود منافقين كه «كوردل» هستند.

مردم، سه دسته هستند: عده‌اي اهل رزم، عده‌اي هل حمايت از رزمندگان و عده‌اي ديگر بي‌خبر از هر دو. به فرموده امام «بدا به حال آنهايي كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم الهي تا به حال ساكت و بي‌تفاوت و يا انتقادكننده و پرخاشگر گذشتند.»
پيشنهاد من به اين دسته سوم كه واقعاً «بدا به حال آنان» اين است كه اگر نمي‌خواهند از اين حالت ديد، خارج شوند، لااقل «تماشاگر» اين صحنه عظيم و عجيب باشند. صحنه‌اي كه پر است از عبرت و درس و براي آنكه اهليت ساخته شدن را داشته باشند مدرسه‌اي با صددرصد تضمن قبولي.

به ارتفاعات «چهارزبر» و «دشت حسن‌آباد» كه رسيدم و اوضاع وانفساي منافقين را كه ديدم. به ياد اين بيان قرآني افتادم كه «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرو نا تقتبس من نوركم قيل ارجعوا و ارائكم فالتمسو نورا...» روزي كه منافقين و منافقات به مؤمنين خواهند گفت به ما بنگريد تا از نور شما برگيريم (و از تاريكي بدر آييم)، به آنها گفته مي‌شود به پشت سرخود بنگريد و (با توجه به عملكرد خود) در جستجوي نور برآئيد... اينك ديگر وقت آن نيست كه از شما و از كافران عذري پذيرفته شود، جايگاهتان در آتش است، آتش همدم شماست و اين چه بد سرنوشتي است. آيات ۱۳ تا ۱۵ سوره حديد.

اين وضعيت، براي منافقين و منافقات زمان ما قبل از آنكه به دنياي ديگر برسند پيش آمد. آنها هنگامي كه احساس كردند هرگز به هدف از پيش توسط «صدام و رجوي» تعيين شده نخواهند رسيد، فرياد مي‌زند «صدام و رجوي» ما را به قتلگاه فرستاده‌اند. آنها تقاضاي بازگشت داشتند ولي پاسخ اين بود كه اين راه بازگشت ندارد!
و دقيقاً هم همين طور است. عملكرد زشت و قساوت‌آميز منافقين و منافقات، ديگر براي آنها راه بازگشتي نگذاشته بود. آنها در آتش قهر خدا سوختند و لاشه‌هاي متعفن و سياه شده آنها شاهدي شد بر كوردلي آنان و اينكه آتش همدم آنانست و اين چه بدسرنوشتي است.

در استان باختران، مردم بر اين عقيده بودند كه صدام با يك حيله توانسته است منافقين را به دردسر بزرگي بيندازد. تحليل برخي از مسئولين اين بود كه با اين جريان منافقين وسيله‌اي شده‌اند براي صدام تا بتواند تبليغاتي در جهت تضعيف جمهوري اسلامي در سطح جهاني براه بيندازد. مفهوم اين هر دو تحليل اين است كه به هر حال منافقين «خريت» كرده‌اند. تحليل صحيح‌تر اين است كه خدا مي‌خواست اين ماجرا رخ دهد تا دشمنان خدا قلع و قمع شوند، و به عبارت ديگر، اين حماقت منافقين هم با خواست خدا و قدرت آن صورت گرفت. اين، در واقع تفسير «ان ربك لبالمرصاد» است.

خورشيد صبح پنج‌شنبه ۶ مرداد ۱۳۶۷ در اسلام‌آباد در حالي كه لبخند پيروزي به رزمندگان اسلام بر لب داشت از پشت ارتفاعات «چهارزبر» نمايان شد. بچه‌ها سخت در تلاش بودند خواب منافقين و منافقات را كه از شب سه‌شنبه دل خود را به تحليل صدام و سازمان سيا خوش كرده بودند، آشفته‌تر كنند و كار را يكسره نمايند. در ۴۸ ساعتي كه از ورود منافقين و منافقات به منطقه اسلام‌آباد گذشته بود خيلي چيز دستگيرشان شده بود، اما با اصرار سركرده خود كه در بغداد آب خنك مي‌خورد و از زير كولر تهيه شده با دلارهاي نفتي ارتجاع عرب فرمان ميداد ناچار بودند مثل هميشه كوركورانه عمل كنند.

شب پنج‌شنبه، فرزندان انقلابي امام يعني همين بچه‌هاي بسيجي، بلاي بزرگي بر سر منافقين و منافقات آورده بودند ولي هنوز كار تمام نشده بود. لازم بود قدم هاي نهايي هم برداشته شود. بچه‌ها از سه طرف عرصه را بر بوزينه‌هايي كه صدام فكر مي‌كند فقط براي معركه‌گيري مناسب هستند، تنگ كردند. محورهاي اسلام‌آباد - باختران، اسلام‌آباد - ايلام و محور پاطاق به كرند. آنچه در محدوده اين چند محور قرار داشت، همان قتلگاه منافقين و منافقات بود. انصافاًَ بچه‌ها با شجاعت و صلابت جنگيدند. بسيجي‌ها، سپاهي‌ها، عشاير، خلبان‌هاي نيروي هوايي ارتش و هوانيروز حماسه آفريدند و به كمك همديگر كاري كردند كه تا غروب لبخند از لب هاي خورشيد جدا نشد و هنگامي كه خورشيد مي‌خواست خداحافظي كند و براي بيدار كردن اربابان غربي منافقين و منافقات به آن طرف زمين نور بپاشد توانست با قهقهه به نگهبان ساختمان مركزي سازمان جاسوسي آمريكا C.I.A بگويد كه رئيس خود را بيدار كند و به او بگويد كه اين بار هم مزدورانش شكست خورده‌اند.

حالا ديگر اسلام‌آباد، نفس راحتي مي‌كشيد و كوه هاي اطراف كرند به اين همه حماقت عروسك هاي صدام پوزخند مي‌زدند. رضا، بسيجي دلاوري كه از صبح همواره دقت مي‌كرد فشنگ هايش هيچكدام جز به قلب سپاه دشمن به هيچ چيز ديگر نشانه نروند، بر روي يك تانك برزيلي كه پيدا بود كيلومتر شمارش فقط از خانقين تا دشت حسن‌آباد كار كرده بود، ايستاد و يك دستش را مشت كرد و در دست ديگرش تفنگش را بالا گرفت و گفت: مرگ بر منافق!
در قيافه او و همرزمان ديگرش كه وانت‌‌هاي تويوتا و ريوهاي غنيمتي را تسخير كرده بودند دقيقاً همان كساني را مي‌ديديم كه خدا وعده عذاب منافقين و منافقات به دست آنها را داده است. وقتي خوشحالي اين بچه‌ها را ديدم خيلي غبطه خوردم. خدايا به اينها چه سعادتي داده‌اي كه اينگونه توانسته‌اند با نابود كردن منافقين و منافقات دين ترا ياري كنند، اين در واقع دست‌ تو هست كه از آستين‌ اين بچه‌ها بيرون آمده و خوشا به حال اين بچه‌ها كه دست تو شده‌اند.

در كنار لاشه‌ چند تن از منافقين و منافقات به يك بسيجي مي‌گويم: نگذاشتيد به تهران بروند! بسيجي مي‌خندد و مي‌گويد: «آنها را به جهنم فرستادم» او ادامه مي‌دهد: از بي‌سيم شنديم كه يكي از اينها فرياد مي‌زد و مي‌گفت: «رجوي»، كه به اين آساني‌ ما را به كشتن داده چه توجيهي براي اين كار غلط خودش دارد؟

علي، از بچه‌هاي گردان «روح‌الله» است كه سوار بر يك وانت تويوتا به همراه بچه‌هاي ديگر از خط مقدم مي‌آيد. او را به آغوش مي‌كشم و مي‌گويم: سلام، فرزند روح‌الله!

او در جواب لبخند رضايت بخشي مي‌زند و مي‌گويد:‌ خدا به امام طول عمر بدهد، اميدوارم خدا از ما قبول كند.

چند قدم آن طرف‌تر فرمانده گردان قمر بني هاشم را مي‌بينم كه پيروزمندانه لبخند مي‌زند و همراه بچه‌ هاي گردان به طرف ما مي‌آيد. به استقبال مي رويم و او را در آغوش مي‌گيريم.
لحظه فراموش نشدني و زيبايي بود. احساس مي‌كردم به درياي شهامت متصل شده‌ام. آخر او و بچه‌هاي گردان بودند كه در تنگه چهارزير، عرصه را بر نفاق «تنگ» كردند.

لحظه‌اي كه تلكس خبري «رويتر» از ۳۰ متر به ۳ خط تقليل مي‌يابد، لحظه جالبي است. وقتي منافقين و منافقات به طرف اسلام‌آباد سرازير شده بودند، هماهنگ با عربده‌جويي‌هاي راديو بغداد، تلكس‌هاي خبري «رويتر» و «آسوشيتدپرس» و «يونايتدپرس» و «فرانس پرس» هم شروع به كار كردند. فقط خبري كه روي يكي از اين تلكس‌ها درباره همين «خريت» منافقين آمده بود، حدود ۳۰ متر طول داشت. محتواي خبر اين بود كه اينها چنين و چنانند و چنين و چنان خواهند كرد و ايهالناس منتظر باشيد كه خبر تغيير حكومت ايران را به زودي براي شما مخابره خواهيم كرد!

۴۸ ساعت بعد، همان خبرگزاري تلاش كرد يك خبر كوچك درباره همين موضوع روي تلكس بياورد، ولي نتوانست بيش از ۳ خط خبر جور كند. خبرگزاري‌هاي ديگر هم مسرد و بي‌رمق شدند و تماشايي بود لحظه‌اي كه دستگاه هاي گيرنده تلكس در اينجا خيلي صريح با انگشتان كند خود آنها را به تمسخر گرفته بودند. پيدا بود كه انگشت‌هاي پانچيست‌ «رويتر» و «يونايتدپرس» و «فرانس پرس»‌و «آسوشيتدپرس»‌از رمق افتاده‌اند.
آنچه در اين فاصله زماني توانسته بود خبر ۳۰ متري اين كعب الاخبارها را به ۳ خط تقليل دهد، بازوان نيرومند بسيجي‌هاي سراسر ايران اسلامي و عشاير منطقه اسلام‌آباد بود.

تحليلي كه سازمان «سيا» به منافقين داده بود و آنها براساس آن، به اين «حماقت بزرگ» كشانده شده بودند اين بود كه در اسلام‌آباد مردم به آنها مي‌پيوندند و تعدادشان دو برابر مي‌شود و اين تعداد همواره در ادامه راه با حالت تصاعدي بالا مي‌رود و سرانجام هنگامي كه به ميدان آزادي تهران مي‌رسند همه مردم ايران به آنها مي‌پيوندند و آنها را به تخت سلطنت مي‌رسانند!

شاه و ملكه (رجوي و زن ابريشمچي) هم در بغداد مشغول تمرين «سان» و «مسلام»‌ بودند در حالي كه عكس‌هايشان كه چيزي از عكس‌هاي آن زوج ناكام قبلي كم نداشت در تويوتاها و ريوهاي اهدايي ارتجاعي عرب به طرف اسلام‌آباد حمل مي‌شد...

شايد موج فزاينده بسيجي‌ها كه سرتاسر جبهه را پر كرده‌اند، بطلان تحليل احمقانه منافقين را به آنها فهمانده باشد و آنها در «دشت حسن‌آباد»‌ و «تنگه چهارزبر» فهيمده باشند كه مردم ايران با اسلام هستند و آتش خشمشان به سوي منافقين زبانه مي‌كشد. اين واقعيت را اگر صدام و رجوي هم نمي‌دانستند، اكنون آنها هم خوب فهميده‌اند. در عين حال براي آن كه هم منافقين و صدام و هم ارباب متشركشان آمريكا بفهمند كه تحليل‌هايشان از آنچه در ايران اسلامي مي‌گذرد چقدر با واقعيت فاصله دارد، يكي دو نمونه از خاطرات سفر به منطقه اسلام‌آباد را در اينجا مي‌آوريم.

نمونه اول مربوط به مسئولين است، فرماندار كنگاور يكي از شهداي درگيري‌هاي سرپل ذهاب است. يكي از همراهان او كه تا لحظه شهادت در كنارش بود، مي‌گفت: براي دفع حمله متجاوزين بعثي به پادگان ابوذر به همراه فرماندار كنگاور به سرپل‌ذهاب رفتيم. در حال دفاع از پادگان بوديم كه فرماندار زخمي شد. با اين حال نبرد ادامه داد. در اين حال يك منافق كه همراه متجاوزين بعثي بود به ما گفت اگر مايل هستيد اسير شويد بياييد ما شما را به عراق ببريم ولي اگر مقاومت كنيد كشته خواهيد شد. فرماندار به او جواب داد در اينجا كسي نيست كه ذلت اسارت يا پشت كردن به نبرد را بپذيرد. فرماندار اين را گفت و آن منافق و همپالگي‌هاي بعثيش را به رگبار بست. در همين حال، عده‌اي از متجاوزين بعثي به ما حمله كردند و در همين ماجرا تعدادي از ما از جمله فرماندار شهيد شدند.
استاندار باختران مي‌گفت ۶ ماه بود كه به اين برادرمان اصرار مي‌كرديم فرمانداري كنگاور را بپذيرد. او فقط يك شرط داشت و آن اين بود كه هر وقت خودش تشخيص بدهد لازم است به جبهه برود، نيازي به كسب موافقت از مقامات بالاتر نداشته باشد و به تشخيص خودش راهي جبهه شود. بالاخره‌ اين شرط را پذيرفتيم و او فرماندار شد و حالا اينطور عاشقانه به ديدار معبود رفت.

نمونه ديگر مربوط به مردم است. در راه بازگشت از جبهه، شب در كنگاور مانديم. مسئول تداركات جبهه در آن منطقه را در منزل امام جمعه ديديم. او مي‌گفت ديشب به ۳۷ روستا خبر داديم براي جبهه نان و ماست لازم داريم. تا امروز ظهر يعني در مدت يك نصف روز فقط از ۵ روستا ۳ كاميون خاور نان و ۲ وانت تويوتا ماست آوردند.
با اين آمادگي كه مردم دارند و با آن حضور گسترده‌اي كه در جبهه‌ها پيدا مي‌كنند، هيچ سرنوشتي براي منافقين جز تبديل شدن دشت حسن‌آباد به گورستان آنها وجود نداشت، سازمان «سيا» و صدام هر تحليلي مي‌خواهند داشته باشند. بدين ترتيب، باز هم به اين نقطه مي‌رسيم كه آنچه در عمليات «مرصاد» بر سر منافقين آمد خواست خدا بود. خدا اراده كرد اين عناصر كوردل كه سرسپردگي به صدام كافر و ريگان و ارتجاع عرب را بر خدمت به مردم مظلوم وطن‌شان ترجيح مي‌دهند را گرفتار عذاب خود نمايد و آنها را به دست مؤمنين، راهي جهنم كند. (ان ربك لبالمرصاد)
خبر فوری

علت شلیک پدافند هوایی در اصفهان و تبریز