۱۰ آذر ۱۳۸۸ - ۱۸:۰۸

توصيه‌ رهبر معظم انقلاب به بازيگر نقش يوزارسيف

کد خبر : ۲۳۹
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار آيت‌الله خامنه‌اي ديدار روز گذشته معظم‌له با عوامل سريال «يوسف پيامبر» حاشيه‌هايي داشت كه در ذيل مي‌آيد:

* خوش و بش جماعت هنرمند قبل از جلسه
وقتي رسيدم به انتهاي خيابان فلسطين جماعت هنرمند ايستاده بودند و دستهاي‌شان را توي جيب كت و كاپشن‌شان كرده و با هم اختلاط مي‌كردند. بعضي هم كه احتمالا مي‌دانستند نمي‌گذارند سيگار و فندك داخل برده شود، از بعضي ديگر كه يا نمي‌دانستند يا بي خيال دانسته‌هاي خودشان بودند، سيگار مي‌گرفتند و فرت فرت دود مي‌كردند. هر كس به جمع‌شان اضافه مي‌شد موجي از خوش و بش بين‌شان بلند مي‌شد و دوباره فروكش مي‌كرد. سر جمع، سرحال و سرخوش بودند. ايستاده بودند منتظر كه يك نفر كه كارت ملاقات‌ها پيشش بود برسد كه رسيد و جماعت داخل شدند. ما هم كمي ديرتر اجازه‌نامه‌مان رسيد و رفتيم داخل.

*جلسه نيمه‌عمومي و عريضه‌هاي خصوصي
رفتيم داخل و بعد از خوردن شيريني و شيركاكائو، نشستيم روي صندلي‌هايي كه مربعي بزرگ را تشكيل مي‌دادند. صندلي مقام رهبري، وسط ضلع شمالي مربع بود و 70-80 صندلي ديگر هم براي عوامل كه يك ضلعش مال خانم‌ها بود.
دو جوان كنار دستم بودند و ديدند دارم تند تند و خرچنگ قورباغه چيزهايي مي‌نويسم. يكي به ديگري گفت: ببين همه دارند نامه و درخواست مي‌نويسند بدهند دست رهبر. آن يكي هم گفت: بيا ما هم بنويسيم. سرم به حاشيه‌نويسي خودم گرم بود و فكر مي‌كردم جوان‌ها، خام يادداشت‌برداري‌هاي من هستند. ولي آنها كاغذ و خودكاري جور كردند و از عاقله‌مردي كه آن طرف‌شان نشسته بود پرسيدند: آقا به نظرت چي درخواست كنيم؟ عاقله‌مرد جواب داد: چيزي كه در شأن جلسه و رهبر باشد. جوان‌ها گفتند مثلا چي؟ عاقله‌مرد تأملي كرد و گفت: مثلا يك پست و مقام بي‌ارزش!
خنده‌ام گرفت و نفهميدم عاقله‌مرد جوان‌ها را دست انداخته يا پست و مقام را يا درخواست را. به هر حال جوان‌ها درخواست‌شان نوشتند.
سربلند كردم و اطراف را ديد زدم. ولي خداي من! همه جماعت هنرمند در حال عريضه‌نويسي بودند. اينجا چه فكري درباره رهبر مي‌كنند! حتي پسربچه 9ساله عاقله‌مرد هم نامه‌اي نوشت كه من هر چه اصرار كردم و از صراط تهديد و تطميع وارد شدم، نامه‌اش را نداد بخوانم. گفت: خصوصيه!
يكي از جوان‌ها به من گفت: شما حرفه‌اي هستي‌ها! بعد با آرنج به رفيقش سقلمه‌اي زد كه: ببين چند برگ كاغذ هم با خودش آورده. روان‌نويسش هم از اين بنفش‌هاست كه نامه‌اش ديده بشه.
كاغذها و روان‌نويس را دم در از يكي از همكاران قرض گرفته بودم. به جوان گفتم: آره من حرفه‌اي‌ام!

*رييس صدا و سيما و گزارش و تيترها و درصدهايش
رهبر آمد و همراهش ضرغامي و سلحشور. همه بلند شدند و رهبر كه نشست همه نشستند دوباره. رهبر مثل هميشه از دور به حضار نگاه كرد و سرتكان داد. سر تكان دادن رهبر يك دقيقه‌اي طول كشيد تقريبا نفر به نفر.
بعد ضرغامي گزارشي داد از يكي از موفق‌ترين پروژه‌هاي تلويزيون و مخاطب 85 درصدي و رضايت 90 درصدي و تعقيب سريال توسط مراجع و كم‌خرج بودن پروژه نسبت به پروژه‌هاي مشابه و پخش شدن سريال در كشورهاي عربي و همسايه و بعد از روي كاغذي تيتر روزنامه‌هاي عراقي را خواند كه بله سريال يوسف پيامبر پَك و پوز سريال‌هاي تركيه‌اي و هندي را به خاك ماليده. رييس تازه حكم گرفته صدا و سيما از پرفروش‌ترين بودن اين سريال در كلوپ‌هاي فيلم تاجيكستان خبر داد و گزارشي از حرف‌هاي در گوشي سفير الجزاير كه: هر چند مفتي‌هاي ما اجازه پخش سيماي پيامبران را در رسانه نمي‌دهند و ما نمي‌توانستيم رسما سريال را پخش كنيم ولي مردم خودشان از طريق ماهواره نگاه مي‌كردند و حالش را مي‌بردند. ضرغامي گوي وميدان را به سلحشور داد تا او هم گزارش بدهد.
رهبر هم ساكت و آرام گوش مي‌داد و با اينكه مثل هميشه دفترچه و روي ميز كوچك كنار دستش بود ولي چيزي يادداشت نكرد.

*سلحشور و تفسير قرآن براي حضار
سلحشور اول تشكر كرد كه توانسته با بر و بچه‌ها بيايد پيش رهبر و اميدوار بود وقت رهبر را هدر نداده باشند. بعد گفت: 54كشور به زبان عربي سريال يوسف را ديدند و البته همه دنيا با زيرنويس انگليسي از ماهواره. بعد شروع كرد به تحليل كه چرا همه به سريال يوسف علاقه مند بودند و 5شاخص گفت؛ مثل داستان زيبا و مستند بودن و عبرت آموزي و ... و البته جذابيت‌هاي بصري كه از بين 5شاخص، 4شاخصش كار خدا بود به تنهايي و اگر خدا قبول كند فقط شاخص جذابيت‌هاي بصري مي‌ماند براي ايشان! بعد هم در يك متري رهبر كه خودش مرجع است و موهاي سر و رويش را در دين سفيد كرده به آيه آخر سوره يوسف اشاره كرد و شروع كرد به تفسير قرآن و رهبر آرام گوش مي‌داد و هنوز از قلم و دفترچه‌اش استفاده نكرده بود.
در طول صحبت سلحشور (والبته حتي قبل از آن و حتي‌تر قبل از آمدن رهبر) مصطفي زماني ساكت و آرام و سربه‌زير نشسته بود و عكاس‌ها بيشتر به اين جوان محجوب توجه مي‌كردند تا بقيه.
سلحشور سينماي روز دنيا را هم به چالش كشيد و گفت بهترين داستان‌ها، داستان پيامبران است. حدس زدم همه اين صحبت‌ها منجر خواهد شد به يك پروژه ديگر در صدا و سيما از زندگي يك پيامبر ديگر!
آخر صحبت‌ها هم گله كرد از صدا و سيما كه پشت صحنه‌هاي سريال را پخش نكرده و يك برنامه مستقل «شما و سيما» را به سريال اختصاص نداده و در مقابل انتقادات پشتيباني نكرده و بعضي دفاتر سينمايي به بازيگران و عوامل سريال كار نمي‌دهند و ... البته سلحشور حواسش نبود كه همراه عوامل سريالش حالا داشتند با شخص اول مملكت ديدار مي‌كردند و اين يعني توجه در عالي‌ترين سطح.
آخر سر هم يك‌سري سئوال از رهبر كرد كه: چرا با اينكه اين سريال مخاطب زيادي داشت ولي مطبوعات و هنرمندان و رسانه‌ها حتي علما و مراجع از آن ايراد گرفتند و انتقاد و بي‌مهري كردند؟ و اين سوالي بود كه خودش بايد جواب مي‌داد نه رهبر.

*حرف‌هاي رهبر كه حاشيه نبود
من قرار است حاشيه‌ ديدار را بنويسم نه متن آن را. صحبت‌هاي رهبر هم حاشيه نيست، پس قاعدتا نبايد دنبال صحبت‌هاي رهبر در اين متن گشت. فقط به‌عنوان كسي كه نسبت به داستان و داستان‌نويسي علاقه و آشنايي دارم، نمي‌توانم از بعضي قسمت‌هاي صحبت‌هاي ايشان بگذرم حتي اگر حاشيه نباشد: رهبر گفت جايزه‌هايي مثل اسكار و نوبل كه ديگر رسوا شده، مثلا همين جان اشتاين‌بك تا وقتي عليه امپرياليسم مي‌نوشت به نان شبش محتاج بود. تا درباره جنگ ويتنام و به نفع آمريكا رمان نوشت، برنده جايزه نوبل ادبيات شد يا در جاي ديگري گفتند: مشكل سيما و سينماي ما در فيلم‌ها و سريال‌ها قصه خوب است. اولين شرط يك فيلم خوب يك قصه خوب است و روي اين موضوع بايد كار كرد.
رهبر يك جايي هم به شخصيت جامع‌الاطراف حضرت يوسف(ع) اشاره كرد و گفت پيامبران فقط براي دعا و نيايش و نصيحت مردم مبعوث نشدند. اگر اين‌طور بود كه ظالمان آنها را نمي‌كشتند. پيامبران براي هدايت مردم و تغيير تاريخ و مبارزه(ونه حتي صرفا مخالفت) با ظلم مبعوث مي‌شدند. اين بخش از صحبت رهبر ضمن تقدير از شخصيت‌پردازي حضرت يوسف در سريال، نقد ظريفي هم به شخصيت‌پردازي حضرت يعقوب داشت.
و يك جاي ديگر هم به بحث تخيل و داستان‌پردازي هنرمند و نويسنده اشاره كردند و يك جورهايي در جواب سلحشور كه تخيل را نوعي دروغ‌پردازي معرفي كرده بود، گفتند: البته بيشتر رمان‌ها و داستان‌هاي معروف دنيا مبتني بر يك حادثه واقعي هستند، هرچند شايد داستان‌شان واقعي نباشد و با نگاه هنرمندانه نويسنده و تخيل و داستان‌پردازي او درست شده باشد. نگاه هنرمند با نگاه مردم عادي فرق دارد و به همين خاطر جذابيت دارد.
حاضرم شرط ببندم اگر همه 70-80 نفر حاضر در جلسه - از جمله خودم – همه كتاب‌ها و رمان‌هايي كه خوانده‌ايم را ليست كنيم، هنوز از رهبر كمتر كتاب دست گرفته‌ايم!

* حاج آقا اجازه!
صحبت‌هاي رهبر كه تمام شد طبق معمول همه ريختند و آمدند كه صحبت‌هاي مهم بكنند. سلحشور هم كه همان جا كنار رهبر نشسته بود، در حد توان عوامل را معرفي مي‌كرد.
يكي از خانم‌ها به زور خودش را جلو كشيد و گفت: حاج آقا از اينكه از نزديك ديدم‌تان خوشحالم. چند نفر همزمان داشتند از نابساماني صداوسيما مي‌گفتند و ضرغامي كه صندلي‌اش كنار صندلي رهبر بود و حكمش را براي 5 سال آينده گرفته بود، روي صندلي كناري خودش را كمي كج كرده بود و به حرف‌ها گوش مي‌داد. وسط كار بعضي‌ها روي صحبت‌شان را عوض مي‌كردند سمت ضرغامي در حالي كه در يك قدمي رهبر ايستاده بودند. محافظ‌ها تلاش مي‌كردند جماعت هنرمند را كنترل كنند. خانمي جلو آمد و گفت: از اينكه براي ما وقت گذاشتيد ممنونم ولي حاج آقا من يك آرزويي دارم؛ آرزوي مملكتي بدون فقر و اعتياد. رهبر هم كه به صورت زن نگاه نمي‌كرد، گفت: اين آرزوي همه‌مان است. جعفر دهقان هم ايستاده بود جلوي رهبر و تكان نمي‌خورد. يك نفر از عقب صدا زد: «جعفر بيا كنار؛ بيار كنار ماسكه كردي!»
پسر جواني گفت: حاج آقا اجازه! رهبر توجه كرد. جوان گفت: مي‌شه چفيه‌تان را بگيرم؟ و رهبر چفيه را به جوان داد و او چفيه را روي صورتش گذاشت و خودش را از حلقه جماعت هنرمند بيرون كشيد.
يكي دو نفر مصطفي زماني را هل دادند جلو و گفتند آقا اين هم يوزارسيف. رهبر لبخندي زدند و گفتند: شما آقاجان اولين تجربه تصويري‌تان با حضرت يوسف بود، خودتان را حفظ كنيد و هميشه مثل حضرت يوسف بمانيد. زماني ساكت و آرام هم چشمي گفت و با فشار جمعيت عقب رانده شد.
يك نفر ديگر چند برگ كاغذ گرفته بود جلوي رهبر و مي‌گفت: اين طرح را چندجا بردم و توجه نكرده‌اند، شما ببينيد اشكالش چيست؟ رهبر اشاره كه كردند كه آقاي ضرغامي اينجا نشسته چرا مي‌دهيد به من؟! ضرغامي دستش را دراز كرده بود، طرح را بگيرد ولي صاحب طرح ترديد داشت بدهد يا ندهد. جعفر دهقان قرآن كوچكي را به رهبر داد تا امضا كند. قرآن را يكي از محافظ‌ها گرفت و گفت: برايت مي‌آورم. صداي الله اكبر اذان كه بلند شد، رهبر هم از روي صندلي بلند شد. جهانبخش سلطاني خودش را جلو كشيد و گفت: حاج‌آقا من با لهجه اصفهاني نماز مي‌خونم اشكال دارد يا نه؟ رهبر و بقيه كه ايستاده بودند، خنديدند و رفتند براي نماز.

*حرفت را توي دلت نگه ندار
بعد از نماز سلحشور داشت راجع به اهميت حضرت موسي و داستانش با رهبر صحبت مي‌كرد. جواني جلو آمد، رهبر به او توجه كرد. جوان گفت: من دانشجوي ممتاز دانشگاه علامه طباطبايي بودم ولي حقم را خوردند. رهبر گفت: شما همين را بنويس كه فعلا ماجرا از دلت دربيايد بريزد روي كاغذ تا ما بخوانيم و ببينيم چه كاري مي‌شود كرد.
يك نفر ديگر هم كه نقش هم‌سلولي يوزارسيف را در سريال بازي ‌مي‌كرد سلام يك مشهدي را به رهبر رساند. رهبر پرسيد شما خودتان هم مشهدي هستيد؟ مرد تاييد كرد. رهبر جواب سلام آن بنده خدا را داد و به مرد مشهدي گفت شما فلاني را هم مي‌شناسيد؟ مرد از اينكه رهبر آن فرد را مي‌شناسد تعجب كرد. از او خداحافظي كرد و به سلحشور گفت: برويم ببينيم شما چه مي‌گوييد. سلحشور با آب و تاب داستان حضرت موسي را براي مردي تعريف مي‌كرد كه مرجع تقليد است و موهاي سرش و رويش را در راه دين سفيد كرده و به اندازه همه حاضران رمان خوانده و... رهبر از سالن خارج شد و جعفر دهقان دنبال كسي مي‌گشت كه قرآنش را پس بگيرد.