۱۷ مهر ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۶
ای خـدا ای فضـل تـو حـاجت روا

کودکانه مینویسم ...کودکانه بخوان

با اینکه اول جوونیش ..اول بیست واندی سالش بود ولی ....شنیده بودم همسرش رو توی یه سانحه از دست داده ...حالا دوباره ازدواج مجدد کرده بود
کد خبر : ۸۲۵۰۹
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، ای خـدا ای فضـل تـو حـاجت روا  در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
 
لبخندی که دندونای جلوش رو ظاهر میکرد ...نمی دونم چرا یدفعه دلم اینقدر براش تنگ شده ب
ود...بیماری داشت ...بیماری ام اس...کم کم فلج شد ...یکی از بچه های دیگه رو هم دیدم خیلی شکسته شده

بود با اینکه اول جوونیش ..اول بیست واندی سالش بود ولی ....شنیده بودم همسرش رو توی یه سانحه از

دست داده ...حالا دوباره ازدواج مجدد کرده بود...بعد ازتلاوت قران اومدم نشستم یه گوشه ای چشمام رو

روی زمین دوختم ویاد قدیم رو از خاطرم گذروندم...چقدر دلم برای دوستای قدیمی م تنگ شده یکی از بچه

های همسایه که خیلی با هم وابسته بودیم ...حالا اون کجا ومن کجا ...چقدر تغییر کرده ..رفته اونور آب ...به

قول ما تیپش عوض شده ولی هنوز مرامش وذاتش یه جورایی درسته ...یاد کودکیام میکنم ...تاب بازی توی

حیات خونه ...یادمه سیخای درخت خرما رو برمیداشتیم واز گلهای درخت انار میکندیم ومیزدیم سر

سیخ ..بعد با خودمون فکر میکردیم ما یه فرشته ایم وبماند ...فکر میکردیم تازه شدیم یکی از یارای امام

زمانمون...تعبیرمون این بود که وقت ظهورشون ما میریم وبا دشمناشون میجنگیم ...ولی حالا ...دغدغه های

کودکی شیرینه ....لذت بخشه... همیشه این تکامل رو دوست داشتم ببینم ..حس بزرگ شدن رو ...نمی

دونم ..بعضی وقتا حس میکنم کاش هنوز دونه باقی میموندم اینجوری بهتر بود ..آخه دنیای امروزمن رو یاد

میوه های کالی میندازه که ازدرون فاسد وپوسیده شدن ...من از این فساد بدم میاد ....نفرت دارم...وترسم اینه

که منم فاسد شده باشم ...خسته ام دلم یه آدم بی عیب ونقص میخواد ...آقا قرار نیست بیای؟بیا قول میدم مثل

کودکیام دوباره یه یار واقعیتون بشم ...قول میدم فکر وذکرم فقط شما باشین ..فقط شما.