موسی بیدج، مترجم این شعر به فارسی هم پیش از شعرخوانی الشلاه با بیان اینکه ما همواره معتقد بوده و هستیم که جنگ ایران و عراق، جنگ حکومت بعثی صدام با ملت ایران بود، گفت: «شاهد این مدعا شعرهای علی شلاه است. این شاعر در سال 1965 در بابل (100 کیلومتری بغداد) متولد شده است، ایشان دوره دکتری ادبیات را در سوییس گذرانده است و شاعر، مترجم و دبیر جشنواره شعر متنبی است که شاعران کشورهای عرب و اروپا در آن شرکت میکنند.»
متن کامل این شعر بدین شرح است:
«متنبی» گفته است:
«ظلم کردن در سرشت آدمی است
اگر کسی را دیدید که ظلم نمیکند
حتما علتی دارد.»
طاغوت
آنگاه فصل پایانی فرا رسید
اطرافیانت آرام شدند
و غریزههایشان در و دشت خوابید
تو تنها نشستهای
و در توهم مرمرین خود ماندهای
بگو به من .... چرا؟ چرا؟
هر کجا رفتهای تباهی بردهای
ویرانی
جامه مندرس خود را
همه جا کشانده است
هزار هزاران زن سوگوار
به سیاهی نشسته است.
چرا؟ چرا؟
باور کردهای
که خدا تو را فرستاده است
هیچ خدایی ملتی را به قاتلش نمیبخشد
دست بردار از سرنخهای آسمان دور شو از چشم باغ و راغ
و خرما و خورشید و خوان و نان
از هوای رمهها دور باش
تا بتوانند در دشت آواز در دهند
دور شور
دور شو که ما نفرینت کردهایم
آری نفرینت و چه پنداشتهای؟
نفرین پابرهنهها کارا نیست؟
گوش کن!
اینجا تمام صداها نفرینت کردهاند
بادها و گردبادها
آب و جویبارها
چهره دختران
توپ پسران نفرینت کردهاند.
بر آمدن صبح
فرود آمدن شب
و آواز پرندهها
بستر چارپایان، گلها و بدکارهها
نفرینت کردهاند
گیاهان دریاها
چه کسی تو را میبخشد قاتل من
آیا حجم نفرت را
در انگشت تک افتادهای برهنه در باد
درک میکنی؟
آیا کشتگانی را
که شبانه خواب فررزندانشان را میبینند
میبینی؟
آیا ناله دیوار زخمی را
که یارانش را صدا میزند میشنوی
تو که آبها را ویران کردهای
کبوتران را
نخلها را
آیا تو نامهایشان را به یاد داری
و خاکستر شادیهایشان را؟
کدامشان تو را میبخشند
قاتل من
چه کسی فصلها را به سوی مادرشان بازمیگرداند
چه کسی میتواند تو را ببیند
حال آن که خون گرداگردت را گرفته است
و جانپناهی نداری
این خون سنگین
بر جنگلی بزرگ هم دشوار است
و بر کشیشی در لحظه اعتراف هم بسیار است
تا شوربختان را بار هیزم ترانههایت کنی
آیا از نقشهها
صحرای خالی را باور کردهای؟
و از تمام دشتها
برای خویشان زنت چاپارخانه ساختهای
مگر باور کردهای که زندگی
نشستن در سنگر باد است؟
که تاریخ در علف خواهشها کمین برده است
یا روزگار در بافه غبار مرده است؟
آیا باور کردهای
تلنبار مدایح را؟
قاتل من!
آیا عمری برایت مانده است
تا در پنهان از چشم یتیمان هزینه کنی؟
و آیا خواهشی برای گریه در تو میروید
به غیر تو تسلیم کنند
و اگر عسسها
هم اینک نفسهایشان را
به غیر تو تسلیم کنند
چه کسی این کینه را
با روخ خاک پاک میکند
به غیر تو تسلیم کنند
ما تو را به دست خدا سپردهایم
که او نیز دشمن توست
تو که از هیچ وعده و وعیدی به خود واهمه نمیداری
و ما مسیح بر دار آویختهای هستیم
در دربار هارون غیر رشید
پس بگو چرا؟ چرا تو را به سهم خودم ببخشم در این رفتار فاجعهبار
بگو چرا؟ آیا شایسته است که بخوابی
تا نبینی این ملتی را که به خواب هم نمیآیند؟
بگو هر کس، هر زندهای، جنبدهای
بگو چه کسی جز تو زنده است
بگو قاتل من! بگو چرا؟
امان/1995/