جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۱:۵۴

پیش­گویی درباره فرجام صدام + شعر

«علی الشلاه» شاعر سرشناس عراقی که مهمان جشنواره شعر فجر بود در این مراسم شعری با عنوان «طاغوت» خواند که 10 سال قبل از سقوط صدام سروده است.
کد خبر : ۱۷۸۷۵۷
صراط: او پیش از خواندن سروده‌اش، گفت که این شعر یک پیش­گویی بود درباره فرجام صدام. در آن سال‌ها برخی پیش‌بینی می‌کردند که صدام عاقبت خودکشی می‌کند. اما من گفتم نه. او را دستگیر می‌کنند و پس از محاکمه به سزای اعمالش می‌رسد. این شعر نیز صحنه‌های آخر زندگی طاغوت را توصیف می‌کند، صحت پیشگویی من را تاریخ درج شده در پایین کتاب که در بیروت چاپ شده است ثابت می‌کند.

موسی بیدج، مترجم این شعر به فارسی هم پیش از شعرخوانی الشلاه با بیان اینکه ما همواره معتقد بوده و هستیم که جنگ ایران و عراق، جنگ حکومت بعثی صدام با ملت ایران بود، گفت: «شاهد این مدعا شعرهای علی شلاه است. این شاعر در سال 1965 در بابل (100 کیلومتری بغداد) متولد شده است، ایشان دوره دکتری ادبیات را در سوییس گذرانده است و شاعر، مترجم و دبیر جشنواره شعر متنبی است که شاعران کشورهای عرب و اروپا در آن شرکت می‌کنند.»

متن کامل این شعر بدین شرح است:

«متنبی» گفته است:

«ظلم کردن در سرشت آدمی است

اگر کسی را دیدید که ظلم نمی­‌کند

حتما علتی دارد.»

طاغوت

آنگاه فصل پایانی فرا رسید

اطرافیانت آرام شدند

و غریزه­‌هایشان در و دشت خوابید

تو تنها نشسته­‌ای

و در توهم مرمرین خود مانده­‌ای

بگو به من .... چرا؟ چرا؟

هر کجا رفته­‌ای تباهی برده­‌ای

ویرانی

جامه مندرس خود را

همه جا کشانده است

هزار هزاران زن سوگوار

به سیاهی نشسته است.

چرا؟ چرا؟

باور کرده­‌ای

که خدا تو را فرستاده است

هیچ خدایی ملتی را به قاتلش نمی­‌بخشد

دست بردار از سرنخ­‌های آسمان دور شو از چشم باغ و راغ

و خرما و خورشید و خوان و نان

از هوای رمه­‌ها دور باش

تا بتوانند در دشت آواز در دهند

دور شور

دور شو که ما نفرینت کرده­‌ایم

آری نفرینت و چه پنداشته­‌ای؟

نفرین پابرهنه­‌ها کارا نیست؟

گوش کن!

اینجا تمام صداها نفرینت کرده­‌اند

بادها و گردبادها

آب و جویبارها

چهره دختران

توپ پسران نفرینت کرده­‌اند.

بر آمدن صبح

فرود آمدن شب

و آواز پرنده­‌ها

بستر چارپایان، گلها و بدکاره­‌ها

نفرینت­ کرده‌اند

گیاهان دریاها

چه کسی تو را می­‌بخشد قاتل من

آیا حجم نفرت را

در انگشت تک افتاده­‌ای برهنه در باد

درک می­‌کنی؟

آیا کشتگانی را

که شبانه خواب فررزندانشان را می­‌بینند

می­‌بینی؟

آیا ناله دیوار زخمی را

که یارانش را صدا می­‌زند می­‌شنوی

تو که آبها را ویران کرده­‌ای

کبوتران را

نخل­‌ها را

آیا تو نام­هایشان را به یاد داری

و خاکستر شادی­هایشان را؟

کدامشان تو را می­‌بخشند

قاتل من

چه کسی فصل­ها را به سوی مادرشان بازمی­‌گرداند

چه کسی می­‌تواند تو را ببیند

حال آن که خون گرداگردت را گرفته است

و جان‌پناهی نداری

این خون سنگین

بر جنگلی بزرگ هم دشوار است

و بر کشیشی در لحظه اعتراف هم بسیار است

تا شوربختان را بار هیزم ترانه­‌هایت کنی

آیا از نقشه­‌ها

صحرای خالی را باور کرده­‌ای؟

و از تمام دشت­ها

برای خویشان زنت چاپارخانه ساخته­‌ای

مگر باور کرده­‌ای که زندگی

نشستن در سنگر باد است؟

که تاریخ در علف خواهش­‌ها کمین برده است

یا روزگار در بافه غبار مرده است؟

آیا باور کرده­‌ای

تلنبار مدایح را؟

قاتل من!

آیا عمری برایت مانده است

تا در پنهان از چشم یتیمان هزینه کنی؟

و آیا خواهشی برای گریه در تو می‌روید

به غیر تو تسلیم کنند

و اگر عسس­‌ها

هم اینک نفس­‌هایشان را

به غیر تو تسلیم کنند

چه کسی این کینه را

با روخ خاک پاک می­‌کند

به غیر تو تسلیم کنند

ما تو را به دست خدا سپرده‌ایم

که او نیز دشمن توست

تو که از هیچ وعده و وعیدی به خود واهمه نمی­‌داری

و ما مسیح بر دار آویخته­‌ای هستیم

در دربار هارون غیر رشید

پس بگو چرا؟ چرا تو را به سهم خودم ببخشم در این رفتار فاجعه­‌بار

بگو چرا؟ آیا شایسته است که بخوابی

تا نبینی این ملتی را که به خواب هم نمی‌آیند؟

بگو هر کس، هر زنده‌ای، جنبده‌ای

بگو چه کسی جز تو زنده است

بگو قاتل من! بگو چرا؟

امان/1995/